← Nehemiah 6/13 → |
و چون سَنْبَلَّط و طُوبیا و جَشَم عربی و سایر دشمنان ما شنیدند كه حصار را بنا كردهام و هیچ رخنهای در آن باقی نمانده است، با آنكه درهای دروازههایش را هنوز برپا ننموده بودم، | .1 |
سَنْبَلَّط و جَشَم نزد من فرستاده، گفتند: «بیا تا در یكی از دهات بیابان اونو ملاقات كنیم.» اما ایشان قصد ضرر من داشتند. | .2 |
پس قاصدان نزد ایشان فرستاده گفتم: «من در مهمّ عظیمی مشغولم و نمیتوانم فرود آیم، چرا كار حینی كه من آن را ترك كرده، نزد شما فرود آیم به تعویق افتد.» | .3 |
و ایشان چهار دفعه مثل این پیغام به من فرستادند و من مثل این جواب به ایشان پس فرستادم. | .4 |
پس سَنْبَلَّط دفعه پنجم خادم خود را به همین طور نزد من فرستاد و مكتوبی گشوده در دستش بود، | .5 |
كه در آن مرقوم بود: «در میان امّتها شهرت یافته است و جَشَم این را میگوید كه تو و یهود قصد فتنهانگیزی دارید و برای همین حصار را بنا میكنی و تو بروفق این كلام، میخواهی كه پادشاه ایشان بشوی. | .6 |
و انبیا نیز تعیین نموده تا درباره تو در اورشلیم ندا كرده گویند كه در یهودا پادشاهی است. و حال بروفق این كلام، خبر به پادشاه خواهد رسید. پس بیا تا با هم مشورت نماییم.» | .7 |
آنگاه نزد او فرستاده گفتم: «مثل این كلام كه تو میگویی واقع نشده است، بلكه آن را از دل خود ابداع نمودهای.» | .8 |
زیرا جمیع ایشان خواستند ما را بترسانند، به این قصد كه دستهای ما را از كار باز دارند تا كرده نشود. پس حال ای خدا دستهای مرا قوّی ساز. | .9 |
و به خانه شَمَعْیا ابن دَلایا ابن مَهِیطَبْئیل رفتم و او در را بر خود بسته بود، پس گفت: «در خانه خدا در هیكل جمع شویم و درهای هیكل را ببندیم زیرا كه به قصد كشتن تو خواهند آمد. شبانگاه برای كشتن تو خواهند آمد.» | .10 |
من گفتم: «آیا مردی چون من فرار بكند؟ و كیست مثل من كه داخل هیكل بشود تا جان خود را زنده نگاه دارد؟ من نخواهم آمد.» | .11 |
زیرا درك كردم كه خدا او را هرگز نفرستاده است، بلكه خودش به ضدّ من نبوّت میكند و طُوبیا و سَنْبَلَّط او را اجیر ساختهاند. | .12 |
و از این جهت او را اجیر كردهاند تا من بترسم و به اینطور عمل نموده، گناه ورزم و ایشان خبر بد پیدا نمایند كه مرا مفتضح سازند. | .13 |
ای خدایم، طُوبیا و سَنْبَلَّط را موافق این اعمال ایشان و همچنین نُوعَدْیه نبیه و سایر انبیا را كه میخواهند مرا بترسانند، به یاد آور. | .14 |
پس حصار در بیست و پنجم ماه اِیلُول در پنجاه و دو روز به اتمام رسید. | .15 |
و واقع شد كه چون جمیع دشمنان ما این را شنیدند و همه امّتهایی كه مجاور ما بودند این را دیدند، در نظر خود بسیار پست شدند و دانستند كه این كار از جانب خدای ما معمول شده است. | .16 |
و در آن روزها نیز بسیاری از بزرگان یهودا مكتوبات نزدطُوبیا میفرستادند و مكتوبات طُوبیا نزد ایشان میرسید، | .17 |
زیرا كه بسا از اهل یهودا با او همداستان شده بودند، چونكه او داماد شَكَنْیا ابن آرَه بود و پسرش یهُوحانان، دختر مَشُلاّم بن بَرَكِیا را به زنی گرفته بود، | .18 |
و درباره حَسَنات او به حضور من نیز گفتگو میكردند و سخنان مرا به او میرسانیدند. و طُوبیا مكتوبات میفرستاد تا مرا بترساند. | .19 |
← Nehemiah 6/13 → |