← Luke 16/24 → |
و به شاگردان خود نیز گفت، شخصی دولتمند را ناظری بود که از او نزد وی شکایت بردند که اموال او را تلف میکرد. | .1 |
پس او را طلب نموده، وی را گفت، این چیست که دربارهٔ تو شنیدهام؟ حساب نظارت خود را باز بده زیرا ممکن نیست که بعد از این نظارت کنی. | .2 |
ناظر با خود گفت چه کنم زیرا مولایم نظارت را از من میگیرد؟ طاقت زمین کندن ندارم و از گدایی نیز عار دارم. | .3 |
دانستم چه کنم تا وقتی که از نظارت معزول شوم، مرا به خانهٔ خود بپذیرند. | .4 |
پس هر یکی از بدهکاران آقای خود را طلبیده، به یکی گفت آقایم از تو چند طلب دارد؟ | .5 |
گفت صد رطل روغن. بدو گفت سیاهه خود را بگیر و نشسته پنجاه رطل بزودی بنویس. | .6 |
باز دیگری را گفت از تو چقدر طلب دارد؟ گفت صد کیل گندم. وی را گفت سیاهه خود را بگیر و هشتاد بنویس. | .7 |
پس آقایش، ناظر خائن را آفرین گفت، زیرا عاقلانه کار کرد. زیرا ابنای این جهان در طبقه خویش از ابنای نور عاقلتر هستند. | .8 |
و من شما را میگویم دوستان از مال بیانصافی برای خود پیدا کنید تا چون فانی گردید شما را به خیمههای جاودانی بپذیرند. | .9 |
آنکه در اندک امین باشد در امر بزرگ نیز امین بُوَد و آنکه در قلیل خائن بُوَد درکثیر هم خائن باشد. | .10 |
و هرگاه در مال بیانصافی امین نبودید، کیست که مال حقیقی را به شما بسپارد؟ | .11 |
و اگر در مال دیگری دیانت نکردید، کیست که مال خاصّ شما را به شما دهد؟ | .12 |
هیچ خادم نمیتواند دو آقا را خدمت کند. زیرا یا از یکی نفرت میکند و با دیگری محبّت، یا با یکی میپیوندد و دیگری را حقیر میشمارد. خدا و مامونا را نمیتوانید خدمت نمایید. | .13 |
و فریسیانی که زر دوست بودند همهٔ این سخنان را شنیده، او را استهزا نمودند. | .14 |
به ایشان گفت، شما هستید که خود را پیش مردم عادل مینمایید، لیکن خدا عارف دلهای شماست. زیرا که آنچه نزد انسان مرغوب است، نزد خدا مکروه است. | .15 |
تورات و انبیا تا به یحیی بود و از آن وقت بشارت به ملکوت خدا داده میشود و هر کس به جّد و جهد داخل آن میگردد. | .16 |
لیکن آسانتر است که آسمان و زمین زایل شود، از آنکه یک نقطه از تورات ساقط گردد. | .17 |
هر که زن خود را طلاق دهد و دیگری را نکاح کند زانی بُوَد و هر که زن مطلّقهٔ مردی را به نکاح خویش درآورد، زنا کرده باشد. | .18 |
شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان میپوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر میبرد. | .19 |
و فقیری مقروح بود ایلَعازَر نام که او را بر درگاه او میگذاشتند، | .20 |
و آرزو میداشت که از پارههایی که از خوان آن دولتمند میریخت، خود را سیر کند. بلکه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او میمالیدند. | .21 |
باری آن فقیر بمرد وفرشتگان، او را به آغوش ابراهیم بردند و آن دولتمند نیز مرد و او را دفن کردند. | .22 |
پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده، خود را در عذاب یافت، و ابراهیم را از دور و ایلعازَر را در آغوشش دید. | .23 |
آنگاه به آواز بلند گفت، ای پدر من ابراهیم، بر من ترحّم فرما و ایلعازَر را بفرست تا سر انگشت خود را به آب تر ساخته زبان مرا خنک سازد، زیرا در این نار معذّبم. | .24 |
ابراهیم گفت، ای فرزند بهخاطر آور که تو در ایّام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الحال در تسلّی است و تو در عذاب. | .25 |
و علاوه بر این، در میان ما و شما ورطه عظیمی است، چنانچه آنانی که میخواهند از اینجا به نزد شما عبور کنند، نمیتوانند و نه نشینندگان آنجا نزد ما توانند گذشت. | .26 |
گفت، ای پدر به تو التماس دارم که او را به خانهٔ پدرم بفرستی. | .27 |
زیرا که مرا پنج برادر است تا ایشان را آگاه سازد، مبادا ایشان نیز به این مکان عذاب بیایند. | .28 |
ابراهیم وی را گفت، موسی و انبیا را دارند؛ سخن ایشان را بشنوند. | .29 |
گفت، نه ای پدر ما ابراهیم، لیکن اگر کسی از مُردگان نزد ایشان رود، توبه خواهند کرد. | .30 |
وی را گفت، هرگاه موسی و انبیا را نشنوند، اگر کسی از مردگان نیز برخیزد، هدایت نخواهند پذیرفت. | .31 |
← Luke 16/24 → |