← Judges 15/21 → |
و بعد از چندی، واقع شد كه شَمْشُون در روزهای درو گندم برای دیدن زن خود با بزغالهای آمد و گفت: «نزد زن خود به حجره خواهم درآمد.» لیكن پدرش نگذاشت كه داخل شود. | .1 |
و پدرزنش گفت: «گمان میكردم كه او را بغض مینمودی، پس او را به رفیق تو دادم؛ آیا خواهر كوچكش از او بهتر نیست؟ او را به عوض وی برای خود بگیر.» | .2 |
شَمْشُون به ایشان گفت: «این دفعه از فلسطینیان بیگناه خواهم بود اگر ایشان را اذیتی برسانم.» | .3 |
و شَمْشُون روانه شده، سیصد شغال گرفت، و مشعلها برداشته، دم بر دم گذاشت، و در میان هر دو دم مشعلی گذارد. | .4 |
و مشعلها را آتش زده، آنها را در كشتزارهای فلسطینیان فرستاد، و بافهها و زرعها و باغهای زیتون را سوزانید. | .5 |
و فلسطینیان گفتند: «كیست كه این را كرده است؟» گفتند: «شَمْشُون داماد تِمنی، زیرا كه زنش را گرفته، او را به رفیقش داده است.» پس فلسطینیان آمده، زن و پدرش را بهآتش سوزانیدند. | .6 |
و شَمْشُون به ایشان گفت: «اگر به اینطور عمل كنید، البته از شما انتقام خواهم كشید و بعد از آن آرامی خواهم یافت.» | .7 |
و ایشان را از ساق تا ران به صدمهای عظیم كشت. پس رفته، در مغارۀ صخرۀ عِیطام ساكن شد. | .8 |
و فلسطینیان برآمده، در یهودا اردو زدند و در لَحی متفرق شدند. | .9 |
و مردان یهودا گفتند: «چرا بر ما برآمدید؟» گفتند: «آمدهایم تا شَمْشُون را ببندیم و برحسب آنچه به ما كردهاست به او عمل نماییم.» | .10 |
پس سه هزار نفر از یهودا به مغارۀ صخرۀ عِیطام رفته، به شَمْشُون گفتند: «آیا ندانستهای كه فلسطینیان بر ما تسلط دارند، پس این چه كار است كه به ما كردهای؟» در جواب ایشان گفت: «به نحوی كه ایشان به من كردند، من به ایشان عمل نمودم.» | .11 |
ایشان وی را گفتند: «ما آمدهایم تا تو را ببندیم و به دست فلسطینیان بسپاریم.» شَمْشُون در جواب ایشان گفت: «برای من قسم بخورید كه خود بر من هجوم نیاورید.» | .12 |
ایشان در جواب وی گفتند: «حاشا! بلكه تو را بسته، به دست ایشان خواهیم سپرد، و یقیناً تو را نخواهیم كشت.» پس او را به دو طناب نو بسته، از صخره برآوردند. | .13 |
و چون او به لَحی رسید، فلسطینیان از دیدن او نعره زدند؛ و روح خداوند بر وی مستقر شده، طنابهایی كه بر بازوهایش بود، مثل كتانی كه به آتش سوخته شود گردید، و بندها از دستهایش فروریخت. | .14 |
و چانۀ تازۀ الاغی یافته، دست خود را دراز كرد و آن را گرفته، هزار مرد با آن كشت. | .15 |
و شَمْشُون گفت: «با چانۀ الاغ توده بر توده، با چانۀ الاغ هزار مرد كشتم.» | .16 |
و چون از گفتن فارغ شد، چانه را از دست خود انداخت و آن مكان را رَمَتْلَحی نامید. | .17 |
پس بسیار تشنه شده، نزد خداوند دعا كرده، گفت كه «به دست بندهات این نجات عظیم را دادی و آیا الا´ن از تشنگی بمیرم و به دست نامختونان بیفتم؟» | .18 |
پس خدا كفهای را كه در لَحی بود، شكافت كه آب از آن جاری شد؛ و چون بنوشید جانش برگشته، تازه روح شد. از این سبب اسمش عین حَقوری خوانده شد كه تا امروز در لَحی است. | .19 |
و او در روزهای فلسطینیان، بیست سال بر اسرائیل داوری نمود. | .20 |
← Judges 15/21 → |