← Job 30/42 → |
« و امّا الا´ن كسانیكه از من خردسالترند بر من استهزا میكنند، كه كراهت میداشتم از اینكه پدران ایشان را با سگان گله خود بگذارم. | .1 |
قوّت دستهای ایشان نیز برای من چه فایده داشت؟ كسانیكه توانایی ایشان ضایع شده بود، | .2 |
از احتیاج و قحطی بیتاب شده، زمین خشك را در ظلمت خرابی و ویرانی میخاییدند. | .3 |
خُبازی را در میان بوتهها میچیدند، و ریشه شورگیاه نان ایشان بود. | .4 |
از میان (مردمان) رانده میشدند. از عقب ایشان مثل دزدان، هیاهو میكردند. | .5 |
در گَریوِههای وادیها ساكن میشدند، در حفرههای زمین و در صخرهها. | .6 |
در میان بوتهها عرعر میكردند، زیر خارها با هم جمع میشدند. | .7 |
ابنای احمقان و ابنای مردم بینام، بیرون از زمین رانده میگردیدند. | .8 |
و امّا الا´ن سرود ایشان شدهام و از برای ایشان ضربالمثل گردیدهام. | .9 |
مرا مكروه داشته، از من دور میشوند، و از آب دهان بر رویم انداختن، باز نمیایستند. | .10 |
چونكه زه را بر من باز كرده، مرا مبتلا ساخت. پس لگام را پیش رویم رها كردند. | .11 |
از طرف راست من انبوه عوامالّناس برخاسته، پاهایم را از پیش در میبرند، و راههای هلاكت خویش را بر من مهیا میسازند. | .12 |
راه مرا خراب كرده، به اذیتم اقدام مینمایند، و خود معاونی ندارند. | .13 |
گویا از ثلمههای وسیع میآیند، و از میان خرابهها بر من هجوم میآورند. | .14 |
ترسها بر من برگشته، آبروی مرا مثل باد تعاقب میكنند، وفیروزی من مثل ابر میگذرد. | .15 |
و الا´ن جانم بر من ریخته شده است، و روزهای مصیبت، مرا گرفتار نموده است. | .16 |
شبانگاه استخوانهایم در اندرون من سفته میشود، و پیهایم آرام ندارد. | .17 |
از شدّت سختی لباسم متغیر شده است، و مرا مثل گریبان پیراهنم تنگ میگیرد. | .18 |
مرا در گِل انداخته است، كه مثل خاك و خاكستر گردیدهام. | .19 |
«نزد تو تضرّع مینمایم و مرا مستجاب نمیكنی، و برمیخیزم و بر من نظر نمیاندازی. | .20 |
خویشتن را متبدّل ساخته، بر من بیرحم شدهای؛ با قوّت دست خود به من جفا مینمایی. | .21 |
مرا به باد برداشته، برآن سوار گردانیدی، و مرا در تندْباد پراكنده ساختی. | .22 |
زیرا میدانم كه مرا به موت باز خواهی گردانید، و به خانهای كه برای همه زندگان معین است. | .23 |
یقیناً بر توده ویران دست خود را دراز نخواهد كرد، و چون كسی در بلا گرفتار شود، آیا به این سبب استغاثه نمیكند؟ | .24 |
آیا برای هر مستمندی گریه نمیكردم، و دلم به جهت مسكین رنجیده نمیشد. | .25 |
لكن چون امید نیكویی داشتم بدی آمد؛ و چون انتظار نور كشیدم ظلمت رسید. | .26 |
احشایم میجوشد و آرام نمیگیرد، و روزهای مصیبت مرا درگرفته است. | .27 |
ماتم كنان بیآفتاب گردش میكنم و در جماعت برخاسته، تضرّع مینمایم. | .28 |
برادر شغالان شدهام، و رفیق شترمرغ گردیدهام. | .29 |
پوست من سیاه گشته، از من میریزد، و استخوانهایم از حرارت سوخته گردیده است. | .30 |
بربط من به نوحهگری مبدّل شده و نای من به آواز گریهكنندگان. | .31 |
← Job 30/42 → |