Job 1/42 → |
در زمین عُوص، مردی بود كه ایوب نامداشت؛ و آن مرد كامل و راست و خداترس بود و از بدی اجتناب مینمود. | .1 |
و برای او، هفت پسر و سه دختر زاییده شدند. | .2 |
و اموال او هفت هزار گوسفند و سه هزار شتر و پانصد جفت گاو و پانصد الاغ ماده بود و نوكران بسیار كثیر داشت و آن مرد از تمامی بنی مشرق بزرگتر بود. | .3 |
و پسرانش میرفتند و در خانه هر یكی از ایشان، در روزش مهمانی میكردند و فرستاده، سه خواهر خود را دعوت مینمودند تا با ایشان اكل و شرب بنمایند. | .4 |
و واقع میشد كه چون دوره روزهای مهمانی ایشان بسر میرفت، ایوب فرستاده، ایشان را تقدیس مینمود و بامدادان برخاسته، قربانیهای سوختنی، به شماره همه ایشان میگذرانید، زیرا ایوب میگفت: «شاید پسران من گناه كرده، خدا را در دل خود ترك نموده باشند» و ایوب همیشه چنین میكرد. | .5 |
و روزی واقع شد كه پسران خدا آمدند تا به حضور خداوند حاضر شوند؛ و شیطان نیز در میان ایشان آمد. | .6 |
و خداوند به شیطان گفت: «از كجا آمدی؟» شیطان در جواب خداوند گفت: «از تردّد كردن در زمین و سیر كردن در آن.» | .7 |
خداوند به شیطان گفت: «آیا در بنده من ایوبتفكّر كردی كه مثل او در زمین نیست؟ مرد كامل و راست و خداترس كه از گناه اجتناب میكند!» | .8 |
شیطان در جواب خداوند گفت: «آیا ایوب مجّاناً از خدا میترسد؟ | .9 |
آیا تو گِرْد او و گِرْد خانه او و گِرْد همه اموال او، به هر طرف حصار نكشیدی و اعمال دست او را بركت ندادی و مواشی او در زمین منتشر نشد؟ | .10 |
لیكن الا´ن دست خود را دراز كن و تمامی مایملك او را لمس نما و پیش روی تو، تو را ترك خواهد نمود.» | .11 |
خداوند به شیطان گفت: «اینك همه اموالش در دست تو است؛ لیكن دستت را بر خود او دراز مكن.» پس شیطان از حضور خداوند بیرون رفت. | .12 |
و روزی واقع شد كه پسران و دخترانش در خانه برادر بزرگ خود میخوردند و شراب مینوشیدند. | .13 |
و رسولی نزد ایوب آمده، گفت: «گاوان شیار میكردند و ماده الاغان نزد آنها میچریدند. | .14 |
و سابیان بر آنها حمله آورده، بردند و جوانان را به دم شمشیر كشتند و من به تنهایی رهایی یافتم تا تو را خبر دهم.» | .15 |
و او هنوز سخن میگفت كه دیگری آمده، گفت: «آتش خدا از آسمان افتاد و گله و جوانان را سوزانیده، آنها را هلاك ساخت و من به تنهایی رهایی یافتم تا تو را خبر دهم.» | .16 |
و او هنوز سخن میگفت كه دیگری آمده، گفت: «كلدانیان سه فرقه شدند و بر شتران هجوم آورده، آنها رابردند و جوانان را به دم شمشیر كشتند و من به تنهایی رهایی یافتم تا تو را خبر دهم.» | .17 |
و او هنوز سخن میگفت كه دیگری آمده، گفت: «پسران و دخترانت در خانه برادر بزرگ خود میخوردند و شراب مینوشیدند | .18 |
كه اینك باد شدیدی از طرف بیابان آمده، چهار گوشه خانه را زد و بر جوانان افتاد كه مردند و من به تنهایی رهایی یافتم تا تو را خبر دهم.» | .19 |
آنگاه ایوب برخاسته، جامه خود را درید و سر خود را تراشید و به زمین افتاده، سجده كرد | .20 |
و گفت: «برهنه از رحم مادر خود بیرون آمدم و برهنه به آنجا خواهم برگشت! خداوند داد و خداوند گرفت! و نام خداوند متبارك باد!» | .21 |
در این همه، ایوب گناه نكرد و به خدا جهالت نسبت نداد. | .22 |
Job 1/42 → |