← 2Samuel 3/24 → |
و جنگ در میان خاندان شاؤل و خاندان داود به طول انجامید و داود روز به روز قوّت میگرفت و خاندان شاؤل روز به روز ضعیف میشدند. | .1 |
و برای داود در حَبْرُون پسران زاییده شدند، و نخستزادهاش، عَمّون، از اَخینوعَمِ یزْرَعیلیه بود. | .2 |
و دومش، كیلاب، از اَبِیجایل، زن نابال كَرْمَلی، و سوم، اَبْشالُوم، پسر مَعْكَه، دختر تَلْمای پادشاه جَشُور. | .3 |
و چهارم اَدُونیا، پسر حَجِّیت، و پنجم شَفَطْیا پسر اَبیطال، | .4 |
و ششم، یتْرَعام از عَجْلَه، زن داود. اینان برای داود در حَبْرُون زاییده شدند. | .5 |
و هنگامی كه جنگ در میان خاندان شاؤل و خاندان داود میبود، اَبْنیر، خاندان شاؤل را تقویت مینمود. | .6 |
و شاؤل را كنیزی مسمّی به رِصْفَه دختر اَیه بود. و اِیشْبُوشَت به اَبْنیر گفت: «چرا به كنیز پدرم درآمدی؟» | .7 |
و خشم اَبْنیر به سبب سخن اِیشْبُوشَت بسیار افروخته شده، گفت: «آیا من سر سگ برای یهودا هستم؟ و حال آنكه امروز به خاندان پدرت، شاؤل، و برادرانش و اصحابش احسان نمودهام و تو را به دست داود تسلیم نكردهام كه به سبب این زن امروز گناه بر من اسناد میدهی؟ | .8 |
خدا مثل این و زیاده از این به اَبْنیر بكند اگر من به طوری كه خداوند برای داود قسم خورده است، برایش چنین عمل ننمایم | .9 |
تا سلطنت را از خاندان شاؤل نقل نموده، كرسی داود را بر اسرائیل و یهودا از دان تا بئرشبع پایدار گردانم.» | .10 |
و او دیگر نتوانست در جواب اَبْنیر سخنی گوید زیرا كه از او میترسید. | .11 |
پس اَبْنیر در آن حین قاصدان نزد داود فرستاده، گفت: «این زمین مال كیست؟ و گفت تو با من عهد ببند و اینك دست من با تو خواهد بود تا تمامی اسرائیل را به سوی تو برگردانم.» | .12 |
او گفت: «خوب، من با تو عهد خواهم بست ولیكن یك چیز از تو میطلبم و آن این است كه روی مرا نخواهی دید، جز اینكه اول چون برای دیدن روی من بیایی میكال، دختر شاؤل را بیاوری.» | .13 |
پس داود رسولان نزد اِیشْبُوشَت بن شاؤل فرستاده، گفت: «زن من، میكال را كه برای خود به صد قلفۀ فلسطینیان نامزد ساختم، نزد من بفرست.» | .14 |
پس اِیشْبُوشَت فرستاده، او را از نزدشوهرش فَلْطِئیل بن لایش گرفت. | .15 |
و شوهرش همراهش رفت و در عقبش تا حوریم گریه میكرد. پس اَبْنیر وی را گفت: «برگشته، برو.» و او برگشت. | .16 |
و اَبْنیر با مشایخ اسرائیل تكلّم نموده، گفت: «قبل از این داود را میطلبیدید تا بر شما پادشاهی كند. | .17 |
پس الا´ن این را به انجام برسانید زیرا خداوند دربارۀ داود گفته است كه به وسیلۀ بندۀ خود، داود، قوم خویش، اسرائیل را از دست فلسطینیان و از دست جمیع دشمنان ایشان نجات خواهم داد.» | .18 |
و اَبْنیر به گوش بنیامینیان نیز سخن گفت. و اَبْنیر هم به حَبْرُون رفت تا آنچه را كه در نظر اسرائیل و در نظر تمامی خاندان بنیامین پسند آمده بود، به گوش داود بگوید. | .19 |
پس اَبْنیر بیست نفر با خود برداشته، نزد داود به حَبْرُون آمد و داود به جهت اَبْنیر و رفقایش ضیافتی برپا كرد. | .20 |
و اَبْنیر به داود گفت: «من برخاسته، خواهم رفت و تمامی اسرائیل را نزد آقای خود، پادشاه، جمع خواهم آورد تا با تو عهد ببندند و به هر آنچه دلت میخواهد، سلطنت نمایی.» پس داود اَبْنیر را مرخص نموده، او به سلامتی برفت. | .21 |
و ناگاه بندگان داود و یوآب از غارتی باز آمده، غنیمت بسیار با خود آوردند. و اَبْنیر با داود در حَبْرُون نبود زیرا وی را رخصت داده، و او به سلامتی رفته بود. | .22 |
و چون یوآب و تمامی لشكری كه همراهش بودند، برگشتند، یوآب را خبر داده، گفتند كه «اَبْنیر بن نیر نزد پادشاه آمد و او را رخصت داده و به سلامتی رفت.» | .23 |
پس یوآب نزد پادشاه آمده، گفت: «چه كردی! اینكاَبْنیر نزد تو آمد. چرا او را رخصت دادی و رفت؟ | .24 |
اَبْنیر بن نیر را میدانی كه او آمد تا تو را فریب دهد و خروج و دخول تو را بداند و هر كاری را كه میكنی، دریافت كند.» | .25 |
و یوآب از حضور داود بیرون رفته، قاصدان در عقب اَبْنیر فرستاد كه او را از چشمۀ سِیرَه بازآوردند. اما داود ندانست. | .26 |
و چون اَبْنیر به حَبْرُون برگشت، یوآب او را در میان دروازه به كنار كشید تا با او خُفیةً سخن گوید و به سبب خون برادرش عَسائیل به شكم او زد كه مرد. | .27 |
و بعد از آن چون داود این را شنید، گفت: «من و سلطنت من به حضور خداوند از خون اَبْنیر بننیر تا به ابد برّی هستیم. | .28 |
پس بر سر یوآب و تمامی خاندان پدرش قرار گیرد و كسی كه جَرَیان و برص داشته باشد و بر عصا تكیه كند و به شمشیر بیفتد و محتاج نان باشد، از خاندان یوآب منقطع نشود.» | .29 |
و یوآب و برادرش ابیشای، اَبْنیر را كشتند، به سبب این كه برادر ایشان، عَسائیل را در جِبْعُون در جنگ كشته بود. | .30 |
و داود به یوآب و تمامی قومی كه همراهش بودند، گفت: «جامۀ خود را بدرید و پلاس بپوشید و برای اَبْنیر نوحه كنید.» و داود پادشاه در عقب جنازه رفت. | .31 |
و اَبْنیر را در حَبْرُون دفن كردند و پادشاه آواز خود را بلند كرده، نزد قبر اَبْنیر گریست و تمامی قوم گریه كردند. | .32 |
و پادشاه برای اَبْنیر مرثیه خوانده، گفت: «آیا باید اَبْنیر بمیرد به طوری كه شخص احمق میمیرد؟ | .33 |
دستهای تو بسته نشد و پایهایت در زنجیر گذاشته نشد. مثل كسی كه پیش شریران افتاده باشد، افتادی.» پس تمامی قوم بار دیگر برای او گریه كردند. | .34 |
و تمامی قوم چون هنوز روز بود، آمدند تا داود را نان بخورانند اما داود قسم خورده، گفت: «خدا به من مثل این بلكه زیاده از این بكند اگر نان یا چیز دیگر پیش از غروب آفتاب بچَشَم.» | .35 |
و تمامی قوم ملتفت شدند و به نظر ایشان پسند آمد. چنانكه هر چه پادشاه میكرد، در نظر تمامی قوم پسند میآمد. | .36 |
و جمیع قوم و تمامی اسرائیل در آن روز دانستند كه كشتن اَبْنیر بن نیر از پادشاه نبود. | .37 |
و پادشاه به خادمان خود گفت: «آیا نمیدانید كه سَروری و مردِ بزرگی امروز در اسرائیل افتاد؟ | .38 |
و من امروز با آنكه به پادشاهی مسح شدهام، ضعیف هستم و این مردان، یعنی پسران صَرُویه از من تواناترند. خداوند عامل شرارت را بر حسب شرارتش جزا دهد.» | .39 |
← 2Samuel 3/24 → |