← Genesis 14/50 → |
چهار پادشاه یعنی امرافل پادشاهِ بابل (شینار)، اَرِیوک پادشاهِ الاسار، کدرلاعمر پادشاهِ عیلام و تدعال پادشاهِ قوئیم، | .1 |
رفتند تا با پنج پادشاه دیگر، یعنی بارع پادشاه سدوم، برشاع پادشاه عموره، شناب پادشاه ادما، شِمِبر پادشاه زِبُیم و پادشاه باِلَع (باِلَع همان صوغر است) جنگ کنند. | .2 |
این پنج پادشاه با هم متحد شدند و در وادی سدیم که حالا بحیرۀ مُرده نامیده می شود به هم پیوستند. | .3 |
اینها دوازده سال زیر فرمان کدرلاعمر بودند، اما در سال سیزدهم بر ضد او شورش کردند. | .4 |
در سال چهاردهم کدرلاعمر و متحدین او با لشکریان شان آمدند و رفائیم را در اشتاروت قرنین، و زیزین را در حام، ایمیان را در دشت قیریتین | .5 |
و حوریان را در کوههای ادوم تا ایلپاران که نزدیک صحرا است تعقیب نموده شکست دادند. | .6 |
سپس برگشتند و به قادِش که عین مشبات می باشد آمدند و تمامی عمالیقیان و اموریان را که در حَزَزون تامار زندگی می کردند مغلوب نمودند. | .7 |
سپس پادشاهان سدوم، عموره، اَدُمَه، زِبُیم و باِلَع (یا صوغر)، لشکریان خود را برای حمله بیرون آورده و در دشت سدیم آمادۀ جنگ شدند | .8 |
تا با پادشاهان عیلام، قوئیم، بابل و الاسار جنگ کنند. چهار پادشاه بر ضد پنج پادشاه. | .9 |
آن دشت پُر از چاه های قیر بود و وقتی که پادشاهان سدوم و عموره کوشش کردند تا از حملۀ دشمن فرار کنند در چاه ها افتادند، ولی سه پادشاه دیگر به کوهها فرار کردند. | .10 |
آن چهار پادشاه همه چیز را در سدوم و عموره با تمام خوراکه ها برداشتند و رفتند. | .11 |
لوط، برادرزادۀ ابرام در سدوم زندگی می کرد. بنابراین، آن ها او را با تمام دارائی اش برداشتند و بردند. | .12 |
ولی یک نفر که جان سالم بدر برده بود، آمد و تمام این وقایع را به ابرام عبرانی اطلاع داد. او در نزدیکی درختان مقدس که متعلق به ممری اَمُوری است زندگی می کرد. ممری و برادرانش اشکول و عانر از متحدین ابرام بودند. | .13 |
وقتی ابرام شنید که برادرزاده اش دستگیر شده است تمام مردان جنگی خود را که سه صد و هجده نفر بودند آماده کرد و چهار پادشاه را تا دان تعقیب نمود. | .14 |
سپس افراد خود را گروه گروه تقسیم کرد و هنگام شب به دشمن حمله کرده آن ها را شکست داد و آن ها را تا حوبه که در شمال دمشق است تعقیب کرد. | .15 |
پس هر چه را که آن ها غارت کرده با خود برده بودند، پس گرفت. او همچنین لوط برادرزادۀ خود و تمام دارائی اش و تمام زنان و زندانیان دیگر را دوباره با خود آورد. | .16 |
وقتی ابرام پس از پیروزی بر کدرلاعمر و پادشاهان دیگر مراجعت کرد، پادشاه سدوم برای استقبال او به دشت شاوه که دشت پادشاه نیز گفته می شود، رفت. | .17 |
ملکیزدق که پادشاه سالیم و کاهن خداوند تعالی بود، برای ابرام نان و شراب آورد | .18 |
و برای او دعای خیر کرد و گفت: «خدای تعالی، که آسمان و زمین را آفرید ابرام را برکت دهد. | .19 |
سپاس بر خدای تعالی که تو را بر دشمنانت پیروز گردانید.» ابرام یک دهم غنایمی را که در جنگ به دست آورده بود، به ملکیزدق داد. | .20 |
پادشاه سدوم به ابرام گفت: «اموال غنیمت از خودت باشد، ولی افرادم را به من برگردان.» | .21 |
ابرام جواب داد: «قسم بنام خداوند، خدای تعالی که آسمان و زمین را آفرید. | .22 |
من چیزی از اموال تو حتی یک نخ یا یک بند بوت را هم نگاه نخواهم داشت. تا تو نگوئی که من ابرام را ثروتمند کردم. | .23 |
من چیزی برای خودم نمی گیرم، مگر آنچه را که مردان من تصرف کرده و خورده اند. ولی بگذار همراهان من، عانر و اشکول و ممری سهم خود را بگیرند.» | .24 |
← Genesis 14/50 → |