← Genesis 22/50 → |
و واقع شد بعد از این وقایع، كه خدا ابراهیم را امتحان كرده، بدو گفت: «ای ابراهیم!» عرض كرد: «لبیك.» | .1 |
گفت: «اكنون پسر خود را، كه یگانۀ توست و او را دوست میداری، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو، و او را در آنجا، بر یكی از كوههایی كه به تو نشان میدهم، برای قربانی سوختنی بگذران.» | .2 |
بامدادان، ابراهیم برخاسته، الاغ خود را بیاراست، و دو نفر از نوكران خود را با پسر خویش اسحاق، برداشته و هیزم برای قربانی سوختنی شكسته، روانه شد، و به سوی آن مكانی كه خدا او را فرموده بود، رفت. | .3 |
و در روز سوم، ابراهیم چشمان خود را بلند كرده، آن مكان را از دور دید. | .4 |
آنگاه ابراهیم، به خادمان خود گفت: «شما در اینجا نزد الاغ بمانید، تا من با پسر بدانجا رویم، و عبادت كرده، نزد شما بازآییم. » | .5 |
پس ابراهیم، هیزم قربانی سوختنی را گرفته، بر پسر خود اسحاق نهاد، و آتش و كارد را به دست خود گرفت؛ و هر دو با هم میرفتند. | .6 |
و اسحاق پدر خود، ابراهیم را خطاب كرده، گفت: «ای پدر من!» گفت: «ای پسر من لبیك؟» گفت: «اینك آتش و هیزم، لكن برۀ قربانی كجاست؟» | .7 |
ابراهیم گفت: «ای پسر من، خدا برۀ قربانی را برای خود مهیا خواهد ساخت.» و هر دو با هم رفتند. | .8 |
چون بدان مكانی كه خدا بدو فرموده بود، رسیدند، ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود، و هیزم را بر هم نهاد، و پسر خود، اسحاق را بسته، بالای هیزم، بر مذبح گذاشت. | .9 |
و ابراهیم، دست خود را دراز كرده، كارد را گرفت تا پسر خویش را ذبح نماید. | .10 |
در حال، فرشتۀ خداوند از آسمان وی را ندا درداد و گفت: «ای ابراهیم! ای ابراهیم!» عرض كرد: «لبیك.» | .11 |
گفت: «دست خود را بر پسر دراز مكن، و بدو هیچ مكن، زیرا كه الا´ن دانستم كه تو از خدا میترسی، چونكه پسر یگانۀ خود را از من دریغ نداشتی.» | .12 |
آنگاه، ابراهیم، چشمان خود را بلند كرده، دید كه اینك قوچی، در عقب وی، در بیشهای، به شاخهایش گرفتار شده. پس ابراهیم رفت و قوچ را گرفته، آن را در عوض پسر خود، برای قربانی سوختنی گذرانید. | .13 |
و ابراهیم آن موضع را «یهوه یری» نامید، چنانكه تا امروز گفته میشود: «در كوه، یهوه، دیده خواهد شد. » | .14 |
بار دیگر فرشتۀ خداوند ، به ابراهیم از آسمان ندا در داد | .15 |
و گفت: « خداوند میگوید: به ذات خود قسم میخورم، چونكه این كار راكردی و پسر یگانۀ خود را دریغ نداشتی، | .16 |
هر آینه تو را بركت دهم، و ذریت تو را كثیر سازم، مانند ستارگان آسمان، و مثل ریگهایی كه بر كنارۀ دریاست. و ذریت تو دروازههای دشمنان خود را متصرف خواهند شد. | .17 |
و از ذریت تو، جمیع امتهای زمین بركت خواهند یافت، چونكه قول مرا شنیدی.» | .18 |
پس ابراهیم نزد نوكران خود برگشت. و ایشان برخاسته، به بِئَرشَبَع با هم آمدند، و ابراهیم در بئرشبع ساكن شد. | .19 |
و واقع شد بعد از این امور، كه به ابراهیم خبر داده، گفتند: «اینك مِلْكَه نیز برای برادرت ناحور، پسران زاییده است. | .20 |
یعنی نخستزادۀ او عوص، و برادرش بوز و قَمُوئیل، پدر اَرام، | .21 |
و كاسَد و حَزُو و فِلداش و یدلاف و بَتُوئیل.» | .22 |
و بتوئیل، رِفقَه را آورده است. این هشت را، ملكه برای ناحور، برادر ابراهیم زایید. | .23 |
و كنیز او كه رَؤمَه نام داشت، او نیز طابَح و جاحَم و تاحَش و مَعَكَه را زایید. | .24 |
← Genesis 22/50 → |