← Exodus 2/40 → |
و شخصی از خاندان لاوی رفته، یكی از دختران لاوی را به زنی گرفت. | .1 |
و آن زن حامله شده، پسری بزاد. و چون او را نیكومنظردید، وی را سه ماه نهان داشت. | .2 |
و چون نتوانست او را دیگر پنهان دارد، تابوتی از نی برایش گرفت، و آن را به قیر و زِفت اندوده، طفل را در آن نهاد، و آن را در نیزار به كنار نهر گذاشت. | .3 |
و خواهرش از دور ایستاد تا بداند او را چه میشود. | .4 |
و دختر فرعون برای غسل به نهر فرود آمد. و كنیزانش به كنار نهر میگشتند. پس تابوت را در میان نیزار دیده، كنیزك خویش را فرستاد تا آن را بگیرد. | .5 |
و چون آن را بگشاد، طفل را دید و اینك پسری گریان بود. پس دلش بر وی بسوخت و گفت: «این از اطفال عبرانیان است.» | .6 |
و خواهر وی به دختر فرعون گفت: «آیا بروم و زنی شیرده را از زنان عبرانیان نزدت بخوانم تا طفل را برایت شیر دهد؟» | .7 |
دختر فرعون به وی گفت: «برو.» پس آن دختر رفته، مادر طفل را بخواند. | .8 |
و دختر فرعون گفت: «این طفل را ببَر و او را برای من شیر بده و مزد تو را خواهم داد.» پس آن زن طفل را برداشته، بدو شیر میداد. | .9 |
و چون طفل نمو كرد، وی را نزد دختر فرعون برد، و او را پسر شد. و وی را موسی نام نهاد زیرا گفت: «او را از آب كشیدم.» | .10 |
و واقع شد در آن ایام كه چون موسی بزرگ شد، نزد برادران خود بیرون آمد، و به كارهای دشوار ایشان نظر انداخته، شخصی مصری را دید كه شخصی عبرانی را كه از برادران او بود، میزند. | .11 |
پس به هر طرف نظر افكنده، چون كسی را ندید، آن مصری را كشت، و او را در ریگ پنهانساخت. | .12 |
و روز دیگر بیرون آمد، كه ناگاه دو مرد عبرانی منازعه میكنند، پس به ظالم گفت: «چرا همسایۀ خود را میزنی.» | .13 |
گفت: «كیست كه تو را بر ما حاكم یا داور ساخته است؟ مگر تو میخواهی مرا بكشی چنانكه آن مصری را كشتی؟» پس موسی ترسید و گفت: «یقیناً این امر شیوع یافته است.» | .14 |
و چون فرعون این ماجرا را بشنید، قصد قتل موسی كرد. و موسی از حضور فرعون فرار كرده، در زمین مدیان ساكن شد؛ و بر سر چاهی بنشست. | .15 |
و كاهن مدیان را هفت دختر بود كه آمدند و آب كشیده، آبخورها را پر كردند، تا گلۀ پدر خویش را سیراب كنند. | .16 |
و شبانان نزدیك آمدند، تا ایشان را دور كنند. آنگاه موسی برخاسته، ایشان را مدد كرد، و گلۀ ایشان را سیراب نمود. | .17 |
و چون نزد پدر خود رعوئیل آمدند، او گفت: «چگونه امروز بدین زودی برگشتید؟» | .18 |
گفتند: «شخصی مصری ما را از دست شبانان رهایی داد، و آب نیز برای ما كشیده، گله را سیراب نمود.» | .19 |
پس به دختران خود گفت: «او كجاست؟ چرا آن مرد را ترك كردید؟ وی را بخوانید تا نان خورَد.» | .20 |
و موسی راضی شد كه با آن مرد ساكن شود. و او دختر خود، صفوره را به موسی داد. | .21 |
و آن زن پسری زایید، و (موسی) او را جِرشون نام نهاد، چه گفت: «در زمین بیگانه نزیل شدم.» | .22 |
و واقع شد بعد از ایام بسیار كه پادشاه مصر بمرد، و بنیاسرائیل به سبب بندگی آه كشیده، استغاثه كردند، و نالۀ ایشان به سبب بندگی نزد خدا برآمد. | .23 |
و خدا نالۀ ایشان را شنید، و خداعهد خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بیاد آورد. | .24 |
و خدا بر بنیاسرائیل نظر كرد و خدا دانست. | .25 |
← Exodus 2/40 → |