← Deuteronomy 2/34 → |
پس برگشته، چنانكه خداوند به من گفته بود، از راه بحرقلزم در بیابان كوچ كردیم و روزهای بسیار كوه سَعیر را دور زدیم. | .1 |
پس خداوند مرا خطاب كرده، گفت: | .2 |
« دور زدن شما به این كوه بس است؛ بسوی شمال برگردید. | .3 |
و قوم را امر فرموده، بگو كه شما از حدود برادران خود بنیعیسو كه در سَعیر ساكنند باید بگذرید، و ایشان از شما خواهند ترسید، پس بسیار احتیاط كنید. | .4 |
و با ایشان منازعه مكنید، زیرا كه از زمین ایشان بقدر كف پایی هم به شما نخواهم داد، چونكه كوه سَعیر را به عیسو به ملكیت دادهام. | .5 |
خوراك را از ایشان به نقره خریده، بخورید و آب را نیز از ایشان به نقره خریده، بنوشید.» | .6 |
زیرا كه یهُوَه خدای تو، تو را در همه كارهای دستت بركت داده است، او راه رفتنت را در این بیابان بزرگ میداند، الا´ن چهل سال است كه یهُوَه خدایت با تو بوده است و به هیچ چیز محتاج نشدهای. | .7 |
پس از برادران خود بنیعیسو كه در سَعیر ساكنند، از راه عربه از اِیلَتْ و عَصْیون جابَر عبور نمودیم. | .8 |
پس برگشته، از راه بیابان موآب گذشتیم، و خداوند مرا گفت: «موآب را اذیت مرسان و با ایشان منازعت و جنگ منما، زیرا كه از زمین ایشان هیچ نصیبی به شما نخواهم داد، چونكه عار را به بنیلوط برای ملكیت دادهام.» | .9 |
ایمیان كه قوم عظیم و كثیر و بلند قد مثل عناقیان بودند، پیش در آنجا سكونت داشتند. | .10 |
ایشان نیز مثل عناقیان از رفائیان محسوب بودند، لیكن موآبیان ایشان را ایمیان میخوانند. | .11 |
و حوریان در سعیر پیشتر ساكن بودند، و بنیعیسو ایشان را اخراج نموده، ایشان را از پیش روی خود هلاك ساختند، و در جای ایشان ساكن شدند، چنانكه اسرائیل به زمین میراث خود كه خداوند به ایشانداده بود، كردند. | .12 |
الا´ن برخیزید و از وادی زارَد عبور نمایید. پس از وادی زارَد عبور نمودیم. | .13 |
و ایامی كه از قادش برنیع راه میرفتیم تا از وادی زارَد عبور نمودیم سی و هشت سال بود، تا تمامی آن طبقه مردان جنگی از میان اردو تمام شدند، چنانكه خداوند برای ایشان قسم خورده بود. | .14 |
و دست خداوند نیز بر ایشان میبود تا ایشان را از میان اردو بالكلّ هلاك كند. | .15 |
پس چون جمیع مردان جنگی از میان قوم بالكل مردند، | .16 |
آنگاه خداوند مرا خطاب كرده، گفت: | .17 |
« تو امروز از عار كه سرحد موآب باشد، باید بگذری. | .18 |
و چون به مقابل بنیعّمون برسی ایشان را مرنجان و با ایشان منازعه مكن، زیرا كه از زمین بنیعّمون نصیبی به تو نخواهم داد چونكه آن را به بنیلوط به ملكیت دادهام. | .19 |
(آن نیز زمین رفائیان شمرده میشود و رفائیان پیشتر ساكن آنجا بودند، لیكن عَمُّونیان ایشان را زَمْزُمّیان میخوانند. | .20 |
ایشان قومی عظیم و كثیر و بلند قد مثل عَناقیان بودند، و خداوند آنها را از پیش روی ایشان هلاك كرد، پس ایشان را اخراج نموده، در جای ایشان ساكن شدند. | .21 |
چنانكه برای بنیعیسو كه در سَعیر ساكنند عمل نموده، حوریان را از حضور ایشان هلاك ساخته، آنها را اخراج نمودند، و تا امروز در جای ایشان ساكنند. | .22 |
و عِوّیان را كه در دهات تا به غَزّا ساكن بودند كَفْتُوریان كه از كَفْتُور بیرون آمدند هلاك ساخته، در جای ایشان ساكن شدند.) | .23 |
پس برخیزید و كوچ كرده، از وادی اَرْنون عبور كنید، اینك سیحونِ اَمُوْری ملك حَشبون و زمین او را به دست تو دادم، به تصرف آن شروع كن و با ایشانجنگ نما. | .24 |
امروز شروع كرده، خوف و ترس تو را بر قومهای زیر تمام آسمان مستولی میگردانم؛ و ایشان آوازه تو را شنیده، خواهند لرزید، و از ترس تو مضطرب خواهند شد.» | .25 |
پس قاصدان با سخنان صلحآمیز از بیابان قَدِیموت نزد سیحون ملك حشبون فرستاده، گفتم: | .26 |
« اجازت بده كه از زمین تو بگذرم، به شاهراه خواهم رفت و به طرف راست یا چپ میل نخواهم كرد. | .27 |
خوراك را به نقره به من بفروش تا بخورم، و آب را به نقره به من بده تا بنوشم، فقط اجازت بده تا بر پایهای خود بگذرم. | .28 |
چنانكه بنیعیسو كه در سعیر ساكنند و موآبیان كه در عار ساكنند به من رفتار نمودند، تا از اُرْدُن به زمینی كه یهُوَه خدای ما به ما میدهد، عبور نمایم.» | .29 |
اما سیحون ملك حشبون نخواست كه ما را از سرحد خود راه بدهد، زیرا كه یهُوَه خدای تو روح او را به قساوت و دل او را به سختی واگذاشت، تا او را چنانكه امروز شده است، به دست تو تسلیم نماید. | .30 |
و خداوند مرا گفت: «اینك به تسلیم نمودن سیحون و زمین او به دست تو شروع كردم، پس بنا به تصرف آن بنما تا زمین او را مالك شوی.» | .31 |
آنگاه سیحون با تمامی قوم خود به مقابله ما برای جنگ كردن در یاهَص بیرون آمدند. | .32 |
و یهُوَه خدای ما او را به دست ما تسلیم نموده، او را با پسرانش و جمیع قومش زدیم. | .33 |
و تمامی شهرهای او را در آنوقت گرفته، مردان و زنان و اطفال هر شهر را هلاك كردیم كه یكی را باقینگذاشتیم. | .34 |
لیكن بهایم را با غنیمت شهرهایی كه گرفته بودیم، برای خود به غارت بردیم. | .35 |
از عروعیر كه بركناره وادی اَرْنون است، و شهری كه در وادی است، تا جِلْعاد قریهای نبود كه به ما ممتنع باشد، یهُوَه خدای ما همه را به ما تسلیم نمود. | .36 |
لیكن به زمین بنیعّمون و به تمامی كناره وادی یبُّوق و شهرهای كوهستان، و به هر جایی كه یهُوَه خدای ما نهی فرموده بود، نزدیك نشدیم. | .37 |
← Deuteronomy 2/34 → |