← 2Samuel 20/24 → |
و اتفاقاً مرد بلّیعال، مسمّی به شَبَع بن بِكْری بنیامینی در آنجا بود و كَرِنّا را نواخته، گفت كه «ما را در داود حصهای نیست، و برای ما در پسر یسّا نصیبی نی، ای اسرائیل! هركس به خیمۀ خود برود.» | .1 |
و تمامی مردان اسرائیل از متابعت داود به متابعت شَبَع ابن بِكْری برگشتند، اما مردان یهودا از اُرْدُن تا اورشلیم، پادشاه را ملازمت نمودند. | .2 |
و داود به خانۀ خود در اورشلیم آمد، و پادشاه ده زن متعه را كه برای نگاهبانی خانۀ خود گذاشته بود، گرفت و ایشان را در خانۀ محروس نگاه داشته، پرورش داد، اما نزد ایشان داخل نشد و ایشان تا روز مردن در حالت بیوگی محبوس بودند. | .3 |
و پادشاه به عماسا گفت: «مردان یهودا را در سه روز نزد من جمع كن و تو در اینجا حاضر شو.» | .4 |
پس عَماسا رفت تا یهودا را جمع كند، اما از زمانی كه برایش تعیین نموده بود تأخیر كرد. | .5 |
و داود به اَبیشای گفت: «الا´ن شَبَع بن بِكْری بیشتر از اَبْشالوم به ما ضرر خواهد رسانید؛ پس بندگان آقایت را برداشته، او را تعاقب نما مبادا شهرهای حصاردار برای خود پیدا كند و از نظر ما رهایی یابد.» | .6 |
و كسان یوآب و كِریتیان و فلیتیان و جمیع شجاعان از عقب او بیرون رفتند، و به جهت تعاقب نمودن شَبَع بن بِكْری از اورشلیم روانه شدند. | .7 |
و چون ایشان نزد سنگ بزرگی كه در جِبْعُون است رسیدند، عماسا به استقبال ایشان آمد. و یوآب ردای جنگی دربرداشت و بر آن بند شمشیری كه در غلافش بود، بر كمرش بسته، وچون میرفت شمشیر از غلاف افتاد. | .8 |
و یوآب به عماسا گفت: «ای برادرم آیا به سلامت هستی؟» و یوآب ریش عَماسا را به دست راست خود گرفت تا او را ببوسد. | .9 |
و عَماسا به شمشیری كه در دست یوآب بود، اعتنا ننمود. پس او آن را به شكمش فرو برد كه احشایش به زمین ریخت و او را دوباره نزد و مرد. و یوآب و برادرش ابیشای شَبَع بن بِكْری را تعاقب نمودند. | .10 |
و یكی از خادمان یوآب نزد وی ایستاده، گفت: «هركه یوآب را میخواهد و هركه به طرف داود است، در عقب یوآب بیاید.» | .11 |
و عَماسا در میان راه در خونش میغلطید، و چون آن شخص دید كه تمامی قوم میایستند، عَماسا را از میان راه در صحرا كشید و لباسی بر او انداخت زیرا دید كه هر كه نزدش میآید، میایستد. | .12 |
پس چون از میان راه برداشته شد، جمیع مردان در عقب یوآب رفتند تا شَبَع بن بِكْری را تعاقب نمایند. | .13 |
و او از جمیع اسباط اسرائیل تا آبَل و تا بیت مَعْكَه و تمامی بیریان عبور كرد، و ایشان نیز جمع شده، او را متابعت كردند. | .14 |
و ایشان آمده، او را در آبل بیت مَعْكَه محاصره نمودند و پشتهای در برابر شهر ساختند كه در برابر حصار برپا شد، و تمامی قوم كه با یوآب بودند، حصار را میزدند تا آن را منهدم سازند. | .15 |
و زنی حكیم از شهر صدا درداد كه «بشنوید! به یوآب بگویید: اینجا نزدیك بیا تا با تو سخن گویم.» | .16 |
و چون نزدیك وی شد، زن گفت كه «آیا تو یوآب هستی؟» او گفت: «من هستم.» وی را گفت: «سخنان كنیز خود را بشنو.» او گفت: «میشنوم.» | .17 |
پس زن متكلّم شده،گفت: «در زمان قدیم چنین میگفتند كه هرآینه در آبَل میباید مشورت بجویند و همچنین هر امری را ختم میكردند. | .18 |
من در اسرائیل سالم و امین هستم و تو میخواهی شهری و مادری را در اسرائیل خراب كنی. چرا نصیب خداوند را بالكل هلاك میكنی؟» | .19 |
پس یوآب در جواب گفت: «حاشا از من، حاشا از من كه هلاك یا خراب نمایم. | .20 |
كار چنین نیست، بلكه شخصی مسمّی به شَبَع بن بِكْری از كوهستان افرایم دست خود را بر داود پادشاه بلند كرده است. او را تنها بسپارید و از نزد شهر خواهم رفت.» زن در جواب یوآب گفت: «اینك سر او را از روی حصار نزد تو خواهند انداخت.» | .21 |
پس آن زن به حكمت خود نزد تمامی قوم رفت و ایشان سر شَبَع بن بِكْری را از تن جدا كرده، نزد یوآب انداختند و او كَرِنّا را نواخته، ایشان از نزد شهر، هر كس به خیمۀ خود متفرّق شدند. و یوآب به اورشلیم نزد پادشاه برگشت. | .22 |
و یوآب، سردار تمامی لشكر اسرائیل بود، و بنایاهو ابن یهویاداع سردار كریتیان و فلیتیان بود. | .23 |
و اَدُورام سردار باجگیران و یهُوشافاط بن اَخِیلُود وقایع نگار، | .24 |
و شیوا كاتب و صادوق و ابیاتار، كاهن بودند، | .25 |
و عیرای یائیری نیز كاهن داود بود. | .26 |
← 2Samuel 20/24 → |