← 1Kings 3/22 → |
و سلیمان با فرعون، پادشاه مصر،مصاهرت نموده، دختر فرعون را گرفت، و او را به شهر داود آورد تا بنای خانۀ خود و خانۀ خداوند و حصار اورشلیم را به هر طرفش تمام كند. | .1 |
لیكن قوم در مكانهای بلند قربانی میگذرانیدند زیرا خانهای برای اسم خداوند تا آن زمان بنا نشده بود. | .2 |
و سلیمان خداوند را دوست داشته، به فرایض پدر خود، داود رفتار مینمود، جز اینكه در مكانهای بلند قربانی میگذرانید و بخور میسوزانید. | .3 |
و پادشاه به جِبْعُون رفت تا در آنجا قربانی بگذراند زیرا كه مكانِ بلندِ عظیم، آن بود و سلیمان بر آن مذبح هزار قربانی سوختنی گذرانید. | .4 |
و خداوند به سلیمان در جِبْعُون در خواب شب ظاهر شد. و خدا گفت: «آنچه را كه به تو بدهم، طلب نما.» | .5 |
سلیمان گفت: «تو بابندهات، پدرم داود، هرگاه در حضور تو با راستی و عدالت و قلب سلیم با تو رفتار مینمود، احسان عظیم مینمودی، و این احسان عظیم را برای او نگاه داشتی كه پسری به او دادی تا بر كرسی وی بنشیند، چنانكه امروز واقع شده است. | .6 |
و الا´ن ای یهُوَه، خدای من، تو بندۀ خود را به جای پدرم داود، پادشاه ساختی و من طفل صغیر هستم كه خروج و دخول را نمیدانم. | .7 |
و بندهات در میان قوم تو كه برگزیدهای هستم، قوم عظیمی كه كثیرند به حدی كه ایشان را نتوان شمرد و حساب كرد. | .8 |
پس به بندۀ خود دل فهیم عطا فرما تا قوم تو را داوری نمایم و در میان نیك و بد تمیز كنم؛ زیرا كیست كه این قوم عظیم تو را داوری تواند نمود؟» | .9 |
و این امر به نظر خداوند پسند آمد كه سلیمان این چیز را خواسته بود. | .10 |
پس خدا وی را گفت: «چونكه این چیز را خواستی و طول ایام برای خویشتن نطلبیدی، و دولت برای خود سؤال ننمودی، و جان دشمنانت را نطلبیدی، بلكه به جهت خود حكمت خواستی تا انصاف را بفهمی، | .11 |
اینك بر حسب كلام تو كردم و اینك دل حكیم و فهیم به تو دادم به طوری كه پیش از تو مثل تویی نبوده است و بعد از تو كسی مثل تو نخواهد برخاست. | .12 |
و نیز آنچه را نطلبیدی، یعنی هم دولت و هم جلال را به تو عطا فرمودم به حدی كه در تمامی روزهایت كسی مثل تو در میان پادشاهان نخواهد بود. | .13 |
و اگر در راههای من سلوك نموده، فرایض و اوامر مرا نگاه داری به طوری كه پدر تو داود سلوك نمود، آنگاه روزهایت را طویل خواهم گردانید.» | .14 |
پس سلیمان بیدار شد و اینك خواب بود. و به اورشلیم آمده، پیش تابوت عهد خداوند ایستاد، و قربانیهای سوختنی گذرانید و ذبایح سلامتی ذبح كرده، برای تمامی بندگانش ضیافت نمود. | .15 |
آنگاه دو زن زانیه نزد پادشاه آمده، در حضورش ایستادند. | .16 |
و یكی از آن زنان گفت: «ای آقایم، من و این زن در یك خانه ساكنیم و در آن خانه با او زاییدم. | .17 |
و روز سوم بعد از زاییدنم واقع شد كه این زن نیز زایید و ما با یكدیگر بودیم و كسی دیگر با ما در خانه نبود و ما هر دو در خانه تنها بودیم. | .18 |
و در شب، پسر این زن مرد زیرا كه بر او خوابیده بود. | .19 |
و او در نصف شب برخاسته، پسر مرا وقتی كه كنیزت در خواب بود از پهلوی من گرفت و در بغل خود گذاشت و پسر مردۀ خود را در بغل من نهاد. | .20 |
و بامدادان چون برخاستم تا پسر خود را شیر دهم، اینك مرده بود؛ اما چون در وقت صبح بر او نگاه كردم، دیدم كه پسری كه من زاییده بودم، نیست.» | .21 |
زن دیگر گفت: «نی، بلكه پسر زنده از آن من است و پسر مرده از آن توست.» و آن دیگر گفت: «نی، بلكه پسر مرده از آن توست و پسر زنده از آن من است.» و به حضور پادشاه مكالمه میكردند. | .22 |
پس پادشاه گفت: «این میگوید كه این پسر زنده از آن من است و پسر مرده از آن توست و آن میگوید نی، بلكه پسر مرده از آن توست و پسر زنده از آن من است.» | .23 |
و پادشاه گفت: «شمشیری نزد من بیاورید.» پس شمشیری به حضور پادشاه آوردند. | .24 |
و پادشاه گفت: «پسر زنده را به دو حصّه تقسیم نمایید و نصفش را به این و نصفش را به آن بدهید.» | .25 |
و زنی كه پسر زنده از آن او بود، چونكه دلش بر پسرشمیسوخت به پادشاه عرض كرده، گفت: «ای آقایم! پسر زنده را به او بدهید و او را هرگز مكشید.» اما آن دیگری گفت: «نه از آن من و نه از آن تو باشد؛ او را تقسیم نمایید.» | .26 |
آنگاه پادشاه امر فرموده، گفت: «پسر زنده را به او بدهید و او را البته مكشید زیرا كه مادرش این است.» | .27 |
و چون تمامی اسرائیل حُكمی را كه پادشاه كرده بود، شنیدند از پادشاه بترسیدند زیرا دیدند كه حكمت خدایی به جهت داوری كردن در دل اوست. | .28 |
← 1Kings 3/22 → |