| ← 1Kings 17/22 → |
| و ایلیای تِشْبی كه از ساكنان جِلْعاد بود،به اَخاب گفت: «به حیات یهُوَه، خدای اسرائیل كه به حضور وی ایستادهام قَسَم كه در این سالها شبنم و باران جز به كلام من نخواهد بود.» | .1 |
| و كلام خداوند بر وی نازل شده، گفت: | .2 |
| « از اینجا برو و به طرف مشرق توجه نما و خویشتن را نزد نهر كَرِیت كه در مقابل اُرْدُنّ است، پنهان كن. | .3 |
| و از نهر خواهی نوشید و غرابها را امر فرمودهام كه تو را در آنجا بپرورند.» | .4 |
| پس روانه شده، موافق كلام خداوند عمل نموده، و رفته نزد نهر كَرِیت كه در مقابل اُرْدُنّ است، ساكن شد. | .5 |
| و غرابها در صبح، نان و گوشت برای وی و در شام، نان و گوشت میآوردند و از نهر مینوشید. | .6 |
| و بعد از انقضای روزهای چند، واقع شد كه نهر خشكید زیرا كه باران در زمین نبود. | .7 |
| و كلام خداوند بر وی نازل شده، گفت: | .8 |
| «برخاسته، به صَرَفَه كه نزد صیدون است برو و در آنجا ساكن بشو. اینك به بیوهزنی در آنجا امر فرمودهام كه تو را بپرورد.» | .9 |
| پس برخاسته، به صَرَفَه رفت و چون نزد دروازۀ شهر رسید، اینك بیوه زنی در آنجا هیزم برمیچید؛ پس او را صدا زده، گفت: «تمنّا اینكه جرعهای آب در ظرفی برای من بیاوری تا بنوشم.» | .10 |
| و چون به جهتآوردن آن میرفت، وی را صدا زده، گفت: «لقمهای نان برای من در دست خود بیاور.» | .11 |
| او گفت: «به حیات یهُوَه، خدایت قسم كه قرص نانی ندارم، بلكه فقط یك مشت آرد در تاپو و قدری روغن در كوزه، و اینك دو چوبی برمیچینم تا رفته، آن را برای خود و پسرم بپزم كه بخوریم و بمیریم.» | .12 |
| ایلیا وی را گفت: «مترس، برو و به طوری كه گفتی بكن. لیكن اول گِردهای كوچك از آن برای من بپز و نزد من بیاور، و بعد از آن برای خود و پسرت بپز. | .13 |
| زیرا كه یهُوَه، خدای اسرائیل، چنین میگوید كه تا روزی كه خداوند باران بر زمین نباراند، تاپوی آرد تمام نخواهد شد، و كوزۀ روغن كم نخواهد گردید.» | .14 |
| پس رفته، موافق كلام ایلیا عمل نمود. و زن و او و خاندان زن، روزهای بسیار خوردند، | .15 |
| و تاپوی آرد تمام نشد و كوزۀ روغن كم نگردید، موافق كلام خداوند كه به واسطۀ ایلیا گفته بود. | .16 |
| و بعد از این امور، واقع شد كه پسر آن زن كه صاحب خانه بود، بیمار شد. و مرض او چنان سخت شد كه نفسی در او باقی نماند. | .17 |
| و به ایلیا گفت: «ای مرد خدا مرا با تو چه كار است؟ آیا نزد من آمدی تا گناه مرا بیاد آوری و پسر مرا بكشی؟» | .18 |
| او وی را گفت: «پسرت را به من بده.» پس او را از آغوش وی گرفته، به بالاخانهای كه در آن ساكن بود، برد و او را بر بستر خود خوابانید. | .19 |
| و نزد خداوند استغاثه نموده، گفت: «ای یهُوَه، خدای من، آیا به بیوهزنی نیز كه من نزد او مأوا گزیدهام بلا رسانیدی و پسر او را كشتی؟» | .20 |
| آنگاه خویشتن را سه مرتبه بر پسر دراز كرده، نزد خداوند استغاثه نموده، گفت: «ای یهُوَه،خدای من، مسألت اینكه جان این پسر به وی برگردد.» | .21 |
| و خداوند آواز ایلیا را اجابت نمود و جان پسر به وی برگشت كه زنده شد. | .22 |
| و ایلیا پسر را گرفته، او را از بالاخانه به خانه به زیر آورد و به مادرش سپرد و ایلیا گفت: «ببین كه پسرت زنده است!» | .23 |
| پس آن زن به ایلیا گفت: «الا´ن از این دانستم كه تو مرد خدا هستی و كلام خداوند در دهان تو راست است.» | .24 |
| ← 1Kings 17/22 → |