← 1Kings 11/22 → |
و سلیمان پادشاه سوای دختر فرعون، زنان غریب بسیاری را از موآبیان و عَمّونیان و ادومیان و صیدونیان و حِتِّیان دوست میداشت. | .1 |
از امتهایی كه خداوند درباره ایشان بنیاسرائیل را فرموده بود كه شما به ایشان درنیایید و ایشان به شما درنیایند، مبادا دل شما را به پیروی خدایان خود مایل گردانند. و سلیمان با اینها به محبت مُلْصَق شد. | .2 |
و او را هفتصد زن بانو و سیصد مُتعه بود و زنانش دل او را برگردانیدند. | .3 |
و در وقت پیری سلیمان واقع شد كه زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند، و دل او مثل دل پدرش داود با یهُوَه، خدایش كامل نبود. | .4 |
پس سلیمان در عقب عَشْتُورَت، خدای صیدونیان، و در عقب مِلْكُوم رِجْسِ عمونیان رفت. | .5 |
و سلیمان در نظر خداوند شرارت ورزیده، مثل پدر خودداود، خداوند را پیروی كامل ننمود. | .6 |
آنگاه سلیمان در كوهی كه روبروی اورشلیم است مكانی بلند به جهت كَمُوش كه رِجْسِ موآبیان است، و به جهت مُولَك، رِجْسِ بنیعمون بنا كرد. | .7 |
و همچنین به جهت همۀ زنان غریب خود كه برای خدایان خویش بخور میسوزانیدند و قربانیها میگذرانیدند، عمل نمود. | .8 |
پس خشم خداوند بر سلیمان افروخته شد از آن جهت كه دلش از یهُوَه، خدای اسرائیل منحرف گشت كه دو مرتبه بر او ظاهر شده، | .9 |
او را در همین باب امر فرموده بود كه پیروی خدایان غیر را ننماید. اما آنچه خداوند به او امر فرموده بود، به جا نیاورد. | .10 |
پس خداوند به سلیمان گفت: «چونكه این عمل را نمودی و عهد و فرایض مرا كه به تو امر فرمودم نگاه نداشتی، البته سلطنت را از تو پاره كرده، آن را به بندهات خواهم داد. | .11 |
لیكن در ایام تو این را به خاطر پدرت، داود نخواهم كرد، اما از دست پسرت آن را پاره خواهم كرد. | .12 |
ولی تمامی مملكت را پاره نخواهم كرد بلكه یك سبط را به خاطر بندهام داود و به خاطر اورشلیم كه برگزیدهام به پسر تو خواهم داد.» | .13 |
و خداوند دشمنی برای سلیمان برانگیزانید، یعنی هَدَد اَدومی را كه از ذریت پادشاهان اَدُوم بود. | .14 |
زیرا هنگامی كه داود در اَدوم بود و یوآب كه سردار لشكر بود، برای دفن كردن كشتگان رفته بود و تمامی ذكوران اَدوم را كشته بود. | .15 |
(زیرا یوآب و تمامی اسرائیل شش ماه در آنجا ماندند تا تمامی ذكوران اَدُوم را منقطع ساختند). | .16 |
آنگاه هَدَد با بعضی اَدُومیان كه از بندگان پدرش بودند، فرار كردند تا به مصر بروند،و هَدَد طفلی كوچك بود. | .17 |
پس، از مدیان روانه شده، به فاران آمدند، و چند نفر از فاران با خود برداشته، به مصر نزد فرعون، پادشاه مصر آمدند، و او وی را خانهای داد و معیشتی برایش تعیین نمود و زمینی به او ارزانی داشت. | .18 |
و هَدَد در نظر فرعون التفات بسیار یافت و خواهر زن خود، یعنی خواهر تَحْفَنِیسِ مَلِكَه را به وی به زنی داد. | .19 |
و خواهر تَحْفَنِیس پسری جَنُوْبَت نام برای وی زایید و تَحْفَنِیس او را در خانۀ فرعون از شیر بازداشت و جَنُوْبَت در خانۀ فرعون در میان پسران فرعون میبود. | .20 |
و چون هَدَد در مصر شنید كه داود با پدران خویش خوابیده، و یوآب، سردار لشكر مُرده است، هَدَد به فرعون گفت: «مرا رخصت بده تا به ولایت خود بروم.» | .21 |
فرعون وی را گفت: «اما تو را نزد من چه چیز كم است كه اینك میخواهی به ولایت خود بروی؟» گفت: «هیچ، لیكن مرا البتّه مرخص نما.» | .22 |
و خدا دشمنی دیگر برای وی برانگیزانید، یعنی رَزُون بناَلیداع را كه از نزد آقای خویش، هَدَدعَزَر، پادشاه صُوْبَه فرار كرده بود. | .23 |
و مردان چندی نزد خود جمع كرده، سردار فوجی شد هنگامی كه داود بعضی ایشان را كشت. پس به دمشق رفتند و در آنجا ساكن شده، در دمشق حكمرانی نمودند. | .24 |
و او در تمامی روزهای سلیمان، دشمن اسرائیل میبود، علاوه بر ضرری كه هَدَد میرسانید و از اسرائیل نفرت داشته، بر اَرام سلطنت مینمود. | .25 |
و یرُبْعام بننَباط افرایمی از صَرَدَه كه بندۀ سلیمان و مادرش مسمّی به صَرُوْعَه و بیوه زنی بود، دست خود را نیز به ضد پادشاه بلند كرد. | .26 |
وسبب آنكه دست خود را به ضد پادشاه بلند كرد، این بود كه سلیمان مِلّوُ را بنا میكرد، و رخنۀ شهر پدر خود داود را تعمیر مینمود. | .27 |
و یرُبْعام مرد شجاع جنگی بود. پس چون سلیمان آن جوان را دید كه در كار مردی زرنگ بود او را بر تمامی امور خاندان یوسف بگماشت. | .28 |
و در آن زمان واقع شد كه یرُبْعام از اورشلیم بیرون میآمد و اَخِیای شیلونی نبی در راه به او برخورد، و جامه تازهای در برداشت و ایشان هر دو در صحرا تنها بودند. | .29 |
پس اَخِیا جامۀ تازهای كه در برداشت گرفته، آن را به دوازده قسمت پاره كرد. | .30 |
و به یرُبْعام گفت: «ده قسمت برای خود بگیر زیرا كه یهُوَه، خدای اسرائیل چنین میگوید، اینك من مملكت را از دست سلیمان پاره میكنم و ده سبط به تو میدهم. | .31 |
و به خاطر بندۀ من، داود و به خاطر اورشلیم، شهری كه از تمامی اسباط بنیاسرائیل برگزیدهام، یك سبط از آن او خواهد بود. | .32 |
چونكه ایشان مرا ترك كردند و عَشْتُورَت، خدای صیدونیان، و كَمُوش، خدای موآب، و ملكوم، خدای بنیعمّون را سجده كردند، و در طریقهای من سلوك ننمودند و آنچه در نظر من راست است، بجا نیاوردند و فرایض و احكام مرا مثل پدرش، داود نگاه نداشتند. | .33 |
لیكن تمام مملكت را از دست او نخواهم گرفت بلكه به خاطر بندۀ خود داود كه او را برگزیدم، از آنرو كه اوامر و فرایض مرا نگاه داشته بود، او را در تمامی ایام روزهایش سرور خواهم ساخت. | .34 |
اما سلطنت را از دست پسرش گرفته، آن را یعنی ده سبط به تو خواهم داد. | .35 |
و یك سبط به پسرش خواهم بخشید تا بندۀ من، داود در اورشلیم، شهری كه برای خود برگزیدهام تا اسم خود را در آن بگذارم، نوری در حضور من همیشه داشته باشد. | .36 |
و تو را خواهم گرفت تا موافق هر چه دلت آرزو دارد، سلطنت نمایی و بر اسرائیل پادشاه شوی. | .37 |
و واقع خواهد شد كه اگر هر چه تو را امر فرمایم، بشنوی و به طریقهایم سلوك نموده، آنچه در نظرم راست است بجا آوری و فرایض و اوامر مرا نگاه داری چنانكه بندۀ من، داود آنها را نگاه داشت، آنگاه با تو خواهم بود و خانهای مستحكم برای تو بنا خواهم نمود، چنانكه برای داود بنا كردم و اسرائیل را به تو خواهم بخشید. | .38 |
و ذریت داود را به سبب این امر ذلیل خواهم ساخت اما نه تا به ابد.» | .39 |
پس سلیمان قصد كشتن یرُبْعام داشت و یرُبْعام برخاسته، به مصر نزد شِیشَق، پادشاه مصر فرار كرد و تا وفات سلیمان در مصر ماند. | .40 |
و بقیۀ امور سلیمان و هر چه كرد و حكمت او، آیا آنها در كتاب وقایعِ سلیمان مكتوب نیست؟ | .41 |
و ایامی كه سلیمان در اورشلیم بر تمامی اسرائیل سلطنت كرد، چهل سال بود. | .42 |
پس سلیمان با پدران خود خوابید و در شهر پدر خود داود دفن شد و پسرش رَحُبْعام در جای او سلطنت نمود. | .43 |
← 1Kings 11/22 → |