← Matthew 22/28 → |
عیسی بازهم برای مردم مَثَلی آورده گفت: | .1 |
«پادشاهی آسمان مانند پادشاهی است که برای عروسی پسر خود، جشنی ترتیب داد. | .2 |
او نوکران خود را فرستاد تا به دعوت شدگان بگویند در جشن حاضر شوند، اما آن ها نخواستند بیایند. | .3 |
پادشاه بار دیگر عده ای را فرستاده به آن ها فرمود که به دعوت شدگان بگویند: «به جشن عروسی بیائید، چون مهمانی ای که ترتیب داده ام آماده است، گاو ها و گوساله های خود را سر بریده و همه چیز را آماده کرده ام.» | .4 |
اما دعوت شدگان به دعوت او اعتنائی نکردند و مشغول کار خود شدند. یکی به مزرعۀ خود رفت و دیگری به کسب و کار خود پرداخت | .5 |
در حالی که دیگران، نوکران پادشاه را گرفته زدند و آن ها را کشتند. | .6 |
وقتی پادشاه این را شنید، غضبناک شد و عساکر خود را فرستاد و آن ها قاتلان را کشتند و شهر شان را آتش زدند. | .7 |
آنگاه پادشاه به نوکران خود گفت: «جشن عروسی آماده است، اما دعوت شدگان لیاقت آنرا نداشتند. | .8 |
پس به کوچه ها و سرکها ها بروید و هرکه را یافتید به عروسی دعوت کنید.» | .9 |
آنها رفته و هرکه را پیدا کردند ـ چه نیک و چه بد ـ با خود آوردند و به این ترتیب تالار از مهمانان پُر شد. | .10 |
هنگامی که شاه وارد شد تا مهمانان را ببیند، مردی را دید که لباس عروسی بر تن نداشت. | .11 |
پادشاه از او پرسید: «ای دوست، چطور بدون لباس عروسی به اینجا آمده ای؟» او خاموش ماند. | .12 |
پس پادشاه به ملازمان خود گفت: «دست و پای او را ببندید و او را بیرون در تاریکی بیندازید، جائی که گریه و دندان بر دندان ساییدن است.» | .13 |
زیرا دعوت شدگان بسیارند، اما برگزیدگان کم هستند.» | .14 |
آنگاه پیروان فرقۀ فریسی نقشه کشیدند که چطور عیسی را با سخنان خودش به دام بیندازند. | .15 |
آن ها چند نفر از پیروان خود را همراه عده ای از هواداران هیرودیس به نزد عیسی فرستاده گفتند: «ای استاد، ما می دانیم که تو مرد راستگویی هستی. چون به ظاهر انسان توجهی نداری و راه خدا را بدون بیم و هراس از انسان، با راستی تعلیم می دهی، | .16 |
پس به ما بگو نظر تو در این باره چیست؟ آیا دادن مالیات به امپراطور روم جایز است یا نه؟» | .17 |
عیسی به فریب آنها پی برد و به آنها فرمود: «ای منافقان، چرا می خواهید مرا امتحان کنید؟ | .18 |
سکه ای را که با آن مالیات خود را می پردازید به من نشان دهید.» آن ها یک سکۀ نقره به او دادند. | .19 |
عیسی پرسید: «این تصویر و عنوان از کیست؟» | .20 |
آن ها جواب دادند: «از امپراطور.» عیسی به آنها فرمود: «پس آنچه را که از امپراطور است به امپراطور و آنچه را که از خداست به خدا بدهید.» | .21 |
آن ها که از این جواب حیران شده بودند از آنجا برخاسته رفتند و عیسی را تنها گذاشتند. | .22 |
همان روز پیروان فرقۀ صدوقی که منکر رستاخیز مردگان هستند، پیش او آمدند و از او سؤال نمودند: | .23 |
«ای استاد، موسی گفته است که هرگاه شخصی بدون اولاد بمیرد، برادرش باید با زن او ازدواج کند و برای او فرزندانی بوجود آورد. | .24 |
باری، در بین ما هفت برادر بودند، اولی ازدواج کرد و پیش از آنکه دارای فرزندی شود، مُرد و همسر او به برادرش واگذار شد. | .25 |
همینطور دومی و سومی تا هفتمی با آن زن ازدواج کردند و بدون اولاد مُردند. | .26 |
آن زن هم بعد از همه مُرد. | .27 |
پس در روز قیامت آن زن همسر کدام یک از آن ها خواهد بود، زیرا همۀ آنها با او ازدواج کرده بودند؟» | .28 |
عیسی جواب داد: «شما در اشتباهید! نه از کلام خدا چیزی می دانید و نه از قدرت او! | .29 |
در روز رستاخیز کسی نه زن می گیرد و نه شوهر می کند، بلکه همه در آن عالم مانند فرشتگان آسمانی هستند. | .30 |
اما در خصوص رستاخیز مردگان آیا نخوانده اید که خود خدا به شما چه فرموده است؟ | .31 |
او فرموده است: من خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب هستم. خدا، خدای مردگان نیست، بلکه خدای زندگان است.» | .32 |
مردم که این را شنیدند، از تعالیم او حیران شدند. | .33 |
وقتی پیروان فرقه فریسی شنیدند که عیسی پیروان فرقۀ صدوقی را قانع کرده است، دور او را گرفتند | .34 |
و یک نفر از آن ها که معلم شریعت بود از روی امتحان از عیسی سؤالی نموده گفت: | .35 |
«ای استاد، کدام یک از احکام شریعت از همه بزرگتر است؟» | .36 |
عیسی جواب داد: «خداوند، خدای خود را با تمام دل و تمام جان و تمام عقل خود دوست بدار. | .37 |
این اولین و بزرگترین حکم شریعت است. | .38 |
دومین حکمی که به همان اندازه مهم است شبیه اولی است، یعنی همسایۀ خود را مانند خویش دوست بدار. | .39 |
در این دو حکم تمام تورات و نوشته های پیامبران خلاصه شده است.» | .40 |
عیسی از آن پیروان فرقۀ فریسی که دور او ایستاده بودند، پرسید: | .41 |
«نظر شما دربارۀ مسیح چیست؟ او پسر کیست؟» آن ها جواب دادند: «او پسر داود است.» | .42 |
عیسی از آن ها پرسید: «پس چطور است که داود با الهام از جانب خدا، او را خداوند می خواند؟ زیرا داود می گوید: | .43 |
«خداوند به خداوند من گفت: بر دست راست من بنشین تا دشمنان تو را زیر پاهای تو قرار دهم.» | .44 |
او چطور می تواند پسر داود باشد در صورتی که خود داود او را خداوند می خواند؟» | .45 |
هیچ کس نتوانست در جواب او سخنی بگوید و از آن روز به بعد دیگر کسی جرأت نکرد از او سؤالی بنماید. | .46 |
← Matthew 22/28 → |