← John 12/21 → |
شش روز پیش از عید فِصَح، عیسی به بیت عنیا، محل زندگی ایلعازَر یعنی همان کسی که او را پس از مردن زنده کرده بود، آمد. | .1 |
آن ها در آنجا برای او دعوتی ترتیب کردند. مرتا خدمت می کرد و ایلعازَر با مهمانان پهلوی عیسی سر دسترخوان نشست. | .2 |
آنگاه مریم پیمانه ای از عطر بسیار گرانبها که روغن سنبل خالص بود آورد و بر پاهای عیسی ریخت و با موهای خود آن ها را خشک کرد بطوری که آن خانه از بوی عطر پُر شد. | .3 |
در این وقت یهودای اسخریوطی پسر شمعون که یکی از شاگردان عیسی بود و بزودی تسلیم کنندۀ وی می شد گفت: | .4 |
«چرا این عطر به قیمت سه صد سکۀ نقره فروخته نشد تا پول آن به فقرا داده شود؟» | .5 |
او این را از روی دلسوزی برای فقرا نگفت، بلکه به این دلیل گفت که خودش مسئول کیسۀ پول و شخص دزدی بود و از پولی که به او می دادند بر می داشت. | .6 |
عیسی گفت: «با او کاری نداشته باش، بگذار آن را تا روزی که مرا دفن می کنند نگه دارد. | .7 |
فقرا همیشه در بین شما خواهند بود اما من همیشه با شما نخواهم بود.» | .8 |
عده زیادی از یهودیان شنیدند که عیسی در آنجا است. پس آمدند تا نه تنها عیسی بلکه ایلعازَر را هم که زنده کرده بود ببینند. | .9 |
بنابراین سران کاهنان تصمیم گرفتند که ایلعازَر را نیز بکشند، | .10 |
زیرا او باعث شده بود بسیاری از یهودیان از رهبران خود روگردان شده به عیسی ایمان آورند. | .11 |
فردای آن روز جمعیت بزرگی که برای عید آمده بودند. وقتی شنیدند عیسی در راه اورشلیم است، | .12 |
شاخه های درخت خرما را به دست گرفتند و به استقبال او رفتند. آن ها فریاد می کردند: «هوشیعانا، فرخنده باد پادشاه اسرائیل که به نام خداوند می آید.» | .13 |
عیسی کره الاغی یافت و بر آن سوار شد، چنانکه کلام خدا می فرماید: | .14 |
«ای دختر سهیون، دیگر نترس، اکنون پادشاه تو که بر کره الاغی سوار است می آید.» | .15 |
در ابتدا مقصد این چیزها برای شاگردان روشن نبود اما پس از آنکه عیسی به جلال رسید آن ها بیاد آوردند که این چیزها دربارۀ او نوشته شده بود و همانطور هم آن ها برای او انجام داده بودند. | .16 |
موقعی که عیسی ایلعازَر را صدا زد و زنده از قبر بیرون آورد، عدۀ زیادی حضور داشتند. آن ها آنچه را که دیده و شنیده بودند نقل کردند. | .17 |
به این دلیل آن جمعیت بزرگ به استقبال عیسی آمدند، زیرا شنیده بودند که عیسی این معجزه را انجام داده بود. | .18 |
فریسی ها به یکدیگر گفتند: «نمی بینید که هیچ کاری از شما ساخته نیست؟ تمام دنیا به دنبال او رفته است.» | .19 |
در میان کسانی که برای عبادت عید به اورشلیم آمده بودند عده ای یونانی بودند. | .20 |
آن ها نزد فیلیپُس که اهل بیتسَیدای جلیل بود آمدند و گفتند: «ای آقا، ما می خواهیم عیسی را ببینیم.» | .21 |
فیلیپُس رفت و این را به اندریاس گفت و آن وقت هر دوی آن ها رفتند و به عیسی گفتند. | .22 |
عیسی به آن ها گفت: «ساعت آن رسیده است که پسر انسان جلال یابد. | .23 |
بیقین بدانید که اگر دانۀ گندم به داخل خاک نرود و نمیرد، هیچ وقت از یک دانه بیشتر نمی شود اما اگر بمیرد دانه های بی شماری به بار می آورد. | .24 |
کسی که جان خود را دوست دارد آن را از دست می دهد و کسی که در این دنیا از جان خود بگذرد آن را تا به زندگی ابدی حفظ خواهد کرد. | .25 |
اگر کسی می خواهد مرا خدمت کند به دنبال من بیاید و هرجا من باشم خادم من نیز در آنجا با من خواهد بود و اگر کسی مرا خدمت کند پدر من او را سرافراز خواهد کرد. | .26 |
همین حالا جان من مضطرب است. چه بگویم؟ آیا بگویم: «ای پدر مرا از این ساعت برهان؟» اما برای همین منظور من به این ساعت رسیده ام. | .27 |
ای پدر، نام خود را جلال بده.» در آن وقت صدائی از آسمان رسید که می گفت: «آن را جلال داده ام و باز هم جلال خواهم داد.» | .28 |
گروهی که آنجا ایستاده بودند گفتند: «صدای رعد بود.» و دیگران گفتند: «فرشته ای با او سخن گفت.» | .29 |
عیسی در جواب گفت: «این صدا به خاطر شما آمد، نه بخاطر من. | .30 |
اکنون موقع داوری این جهان است و سردار این دنیا بیرون رانده می شود. | .31 |
وقتی از روی زمین بلند کرده شوم همۀ آدمیان را به سوی خود می کشانم.» | .32 |
عیسی این را در اشاره به نوع مرگی که در انتظارش بود گفت. | .33 |
مردم به او گفتند: «تورات به ما تعلیم می دهد که مسیح تا به ابد زنده می ماند. پس تو چگونه می گوئی که پسر انسان باید بلند کرده شود؟ این پسر انسان کیست؟» | .34 |
عیسی به آنها گفت: «فقط تا زمانی کوتاه نور با شما است. تا وقتی این نور با شما است راه بروید مبادا تاریکی شما را فرا گیرد. کسی که در تاریکی راه می رود نمی داند به کجا می رود. | .35 |
تا زمانی که نور را دارید به نور ایمان بیاورید تا فرزندان نور شوید.» عیسی این را گفت و از پیش آنها رفت و پنهان شد. | .36 |
با وجود معجزات بسیاری که در حضور آنها انجام داد آن ها به او ایمان نیاوردند، | .37 |
تا سخن اشعیای نبی تمام شود که گفته بود: «ای خداوند، آیا پیام ما را کسی باور نموده و آیا بازوی خداوند به کسی آشکار گردیده است؟» | .38 |
پس آن ها نتوانستند ایمان آورند، زیرا اشعیا باز هم فرموده است: | .39 |
«چشمان آن ها را نابینا و دل های شان را سخت گردانیده است تا با چشمان خود نبینند و با دل های خود نفهمند و به سوی من باز نگردند تا ایشان را شفا دهم.» | .40 |
اشعیا این را فرمود زیرا جلال عیسی را دید و دربارۀ او سخن گفت. | .41 |
با وجود این بسیاری از بزرگان یهود به او گرویدند. ولی به خاطر فریسی ها و از ترس از آنکه مبادا از کنیسه خارج شوند به ایمان خود اقرار نمی کردند، | .42 |
زیرا آنها تعریف و تمجید از انسان را بیش از حرمت و عزتی که از جانب خداست دوست می داشتند. | .43 |
پس عیسی با صدای بلند گفت: «هرکه به من ایمان بیاورد نه فقط به من بلکه به فرستندۀ من نیز ایمان آورده است. | .44 |
هرکه مرا می بیند فرستندۀ مرا دیده است. | .45 |
من نوری هستم که به دنیا آمده ام تا هرکه به من ایمان آورد در تاریکی نماند، | .46 |
اما اگر کسی سخنان مرا بشنود و اطاعت نکند، من در حق او داوری نمی کنم، زیرا نیامده ام تا دنیا را ملامت سازم بلکه تا دنیا را نجات بخشم. | .47 |
داوری هست که هرکه مرا رد کند و سخنانم را قبول نکند او را ملامت می سازد. سخنانی که من گفتم در روز آخرت او را ملامت خواهد ساخت. | .48 |
چون من از خود سخن نمی گویم بلکه پدری که مرا فرستاده است به من فرمان داد که چه بگویم و چگونه صحبت کنم | .49 |
و من می دانم که فرمان او زندگی ابدی است. پس آنچه من می گویم کاملاً همان چیزی است که پدر به من گفته است.» | .50 |
← John 12/21 → |