← Genesis 12/50 → |
خداوند به ابرام فرمود: «وطن اصلی و خویشاوندان و خانۀ پدری خود را ترک کن و به طرف سرزمینی که به تو نشان می دهم برو. | .1 |
از تو قوم بزرگی می سازم و به تو برکت می دهم. نام تو مشهور و معروف می شود و تو خودت مایۀ برکت می گردی. | .2 |
به کسانی که تو را برکت دهند برکت می دهم، اما کسانی که تو را لعنت کنند من آن ها را لعنت می کنم. و بوسیلۀ تو همۀ ملت ها را برکت می دهم.» | .3 |
همان طور که خداوند فرموده بود، موقعی که ابرام هفتاد و پنج سال داشت از حَران خارج شد. لوط هم همراه او بود. | .4 |
ابرام زن خود سارای و لوط، برادرزاده اش، و تمام دارائی و غلامانی را که در حَران به دست آورده بود با خود برد و آن ها به طرف سرزمین کنعان حرکت کردند. وقتی آن ها به سرزمین کنعان رسیدند، | .5 |
ابرام در کنار درخت مقدس موره در سرزمین شکیم رسید. (در آن موقع کنعانیان هنوز در آن سرزمین زندگی می کردند.) | .6 |
خداوند به ابرام ظاهر شد و به او گفت: «این سرزمینی است که من به نسل تو می بخشم.» پس ابرام در آنجا که خداوند خود را بر او ظاهر کرده بود قربانگاهی بنا کرد. | .7 |
بعد از آنجا حرکت کرده به طرف تپه های شرقی شهر بیت ئیل رفت و خیمه های خود را بین بیت ئیل در مغرب و عای در مشرق بنا کرد. در آنجا نیز قربانگاهی برای خداوند ساخت و خداوند را پرستش نمود. | .8 |
او دوباره از آنجا به جای دیگر کوچ کرد و به جنوب کنعان رفت. | .9 |
اما در کنعان قحطی بسیار شدیدی آمده بود. به همین سبب ابرام باز هم به طرف جنوب رفت تا به مصر رسید تا برای مدتی در آنجا زندگی کند. | .10 |
وقتی به سرحد مصر رسیدند، ابرام به زن خود سارای گفت: «می دانم که تو زن زیبائی هستی، | .11 |
پس، وقتی مصریان تو را با من ببینند و بفهمند که تو همسر من هستی، به همین دلیل مرا می کشند و تو را زنده نگاه می دارند. | .12 |
پس به آن ها بگو که تو خواهر من هستی، تا به خاطر تو مرا نکشند و با من به خوبی رفتار کنند.» | .13 |
وقتی ابرام از سرحد گذشته به مصر داخل شد، مصریان دیدند که همسر او زیبا است. | .14 |
بعضی از اهل دربار سارای را دیده و از زیبائی او به پادشاه خبر دادند، پس او را به قصر شاه بردند. | .15 |
پادشاه به خاطر سارای، با ابرام بسیار خوب رفتار کرد و به او گله های گوسفند و بز و گاو و خر و شتر و غلامان زیادی بخشید. | .16 |
اما به خاطر اینکه پادشاه سارای ـ زن ابرام ـ را گرفته بود، خداوند بلا های سخت بر او و بر کسانی که در دربار بودند فرستاد. | .17 |
پس پادشاه به دنبال ابرام فرستاد و از او پرسید: «این چه کاری بود که کردی؟ چرا به من نگفتی که این زن، همسر تو است؟ | .18 |
چرا گفتی که او خواهر تو است و گذاشتی من او را به همسری خود بگیرم؟ این زن تو است، او را بگیر و از اینجا برو.» | .19 |
پادشاه به نوکران خود امر کرد و آن ها ابرام را با زنش و هر چه داشت برده از مصر بیرون کردند. | .20 |
← Genesis 12/50 → |