← 2Samuel 9/24 → |
روزی داود پرسید: «آیا بازمانده ای از خاندان شائول است تا من بخاطر وعده ای که به یُوناتان داده ام کمک و احسانی به او بکنم؟» | .1 |
یکنفر از خدمتگاران شائول را که نام او صیبا بود بحضور داود آوردند. داود پادشاه از او پرسید: «تو صیبا هستی؟» او جواب داد: «بلی، آقای من.» | .2 |
پادشاه از او سوال کرد: «آیا هنوز هم از خاندان شائول کسی باقی مانده است تا من کدام کمک و احسان خدائی به او بکنم؟» او در جواب پادشاه گفت: «بلی، پسر لنگ یُوناتان هنوز هم زنده است.» | .3 |
پادشاه پرسید: «او حالا کجا است؟» صیبا گفت: «او فعلاً در خانۀ ماکیر پسر عَمیئیل در لودبار است.» | .4 |
آنگاه داود یکنفر را فرستاد تا او را از خانۀ ماکیر بیاورد. | .5 |
وقتی مفیبوشت، پسر یُوناتان بحضور داود آمد، سر خود را به علامت تعظیم بزمین خم کرد. داود گفت: «مفیبوشت؟» او جواب داد: «بلی آقا، بنده در خدمت شما است.» | .6 |
داود گفت: «نترس، من بخاطر دوستی و وفاداری به پدرت می خواهم در حق تو احسان و خوبی کنم. من تمام زمینهای پدرکلانت، شائول را به تو مسترد می کنم و تو می توانی با من همیشه بسر یک سفره غذا بخوری.» | .7 |
مفیبوشت در حضور پادشاه بار دوم به پایش افتاده، گفت: «آیا این سگ مرده لیاقت اینهمه مهربانی را دارد؟» | .8 |
بعد داود صیبا، خادم شائول را بحضور خود فراخواند و گفت: «همۀ آنچه را که متعلق به شائول بود به پسر آقایت دادم. | .9 |
پس تو، پسران و خادمانت باید در زمین هایش کِشت و کار کنید تا از حاصل آن پسر آقایت و فامیل او چیزی برای خوردن داشته باشند. اما مفیبوشت، پسر آقایت همیشه بسر یک سفره با من نان می خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست خدمتگار داشت. | .10 |
صیبا به پادشاه گفت: «ای آقای من، هر آنچه فرمودید انجام خواهم داد.» لهذا مفیبوشت مثل پسران داود بسر یک سفره با او نان می خورد. | .11 |
مفیبوشت پسر جوانی بنام میکا داشت. و همه خانوادۀ صیبا خدمتگاران مفیبوشت شدند. | .12 |
اما مفیبوشت که از دو پا لنگ بود به اورشلیم رفت و همیشه بسر سُفرۀ پادشاه نان می خورد. | .13 |
← 2Samuel 9/24 → |