2Samuel 5/24   

بعد تمام سرکردگان قبایل اسرائیل بحضور داود در حبرون آمدند و گفتند: «ما همگی رگ و خون تو هستیم. .1
پیش از این هرچند شائول پادشاه ما بود، ولی تو رهبر واقعی ما در جنگ بودی و خداوند فرمود که تو باید چوپان و راهنمای مردم اسرائیل باشی.» .2
پس همه مو سفیدان اسرائیل در حبرون بحضور شاه جمع شدند و داود پادشاه با آن ها پیمان بست. مطابق آن پیمان داود را بعنوان پادشاه خود انتخاب نمودند. .3
داود سی ساله بود که پادشاه شد و مدت چهل سال سلطنت کرد. .4
او قبلاً پادشاه یهودا بود و مدت هفت سال و شش ماه در حبرون پادشاهی کرد. بعد مدت سی و سه سال در اورشلیم بر تمام کشور اسرائیل پادشاه بود. .5
در این وقت داود و سپاهش به اورشلیم برای مقابله با یبوسیان که در آن زمان باشندگان آنجا بودند رفتند. یبوسیان به این عقیده بودند که داود نمی تواند آن شهر را تسخیر کند. لهذا به داود گفتند: «تو به اینجا آمده نمی توانی، زیرا حتی اشخاص کور و لنگ هم می توانند از آمدن تو جلوگیری کنند.» .6
با آنهم داود شهر مستحکم آن ها را تصرف کرد و آنرا شهر داود نامید. .7
در آن روز داود به افراد خود گفت: «کسانی که می خواهند بر یبوسیان حمله کنند، باید از راه کاریز داخل شهر شوند و آن مردم کور و لنگ را که دشمنان من هستند، از بین ببرند.» (به همین دلیل است که می گویند: «کور و شل وارد قصر نخواهند شد.») .8
داود پس از تصرف آن قلعۀ مستحکم در آنجا ساکن شد و آن را «شهر داود» نامید. سپس از قسمت شرقی آنجا شروع کرده شهری را در اطراف آن بنا کرد. .9
داود روز بروز قویتر می شد، زیرا خداوند، خدای قادر مطلق همراه او بود. .10
بعد حیرام، پادشاه صور قاصدانی را با چوبهای درخت سرو، نجار و معمار برای داود فرستاد تا برای خود قصری آباد کند. .11
آنگاه داود دانست که خداوند او را بر اسرائیل به پادشاهی برگزیده و سلطنت او را به خاطر قوم برگزیدۀ خویش اسرائیل استوار نموده است. .12
وقتی داود از حبرون به اورشلیم رفت، کنیزان و زنان دیگر هم گرفت. آن ها برایش پسران و دختران دیگر بدنیا آوردند. .13
اینها نامهای فرزندان او هستند که در اورشلیم متولد شدند: شَموع، شوباب، ناتان، سلیمان، .14
ایبحار، اَلِیشُوع، نِفج، یافیع، .15
الیشمع، الیداع و اَلِیفَلَط. .16
چون فلسطینی ها شنیدند که داود به پادشاهی اسرائیل انتخاب شده است، همۀ لشکر برای دستگیری او رفتند. وقتی داود از آمدن آن ها خبر شد بداخل قلعه رفت. .17
فلسطینی ها بمجردیکه آمدند، در وادی رفائیان پراگنده شدند. .18
داود از خداوند سوال کرد: «آیا برای مقابله با فلسطینی ها بروم و آیا می توانم آن ها را شکست بدهم؟» خداوند در جواب او فرمود: «بلی، برو و مطمئن باش. آن ها را حتماً شکست می دهی.» .19
بنابران، داود رفت و در بعل فراسیم با فلسطینی ها جنگید و آن ها را شکست داد و گفت: «خداوند مثل طوفان مهیبی دشمنانم را از سر راهم پاشان کرد.» از همین خاطر آنجا را بعل فراسیم نامیدند. .20
بعد داود و سپاهیانش بتهائی را که فلسطینی ها بجا گذاشته بودند همه را با خود بردند. .21
فلسطینی ها دوباره به وادی رفائیان آمدند و در آنجا ساکن شدند. .22
اینبار وقتی داود با خداوند مصلحت کرد، به داود فرمود: «این دفعه از پیشروی حمله نکن، بلکه از پشت سر شان و از پیش درختان به مقابلۀ آن ها برو. .23
بمجردیکه آواز پا را از بالای درختان شنیدی، آنوقت حمله کن! زیرا این نشانۀ آنست که خداوند راه را برایت باز کرده است تا بروی و سپاه فلسطینی ها را از بین ببری.» .24
داود قرار هدایت خداوند رفتار کرد و فلسطینی ها را از جبعه تا جازِر از بین برد. .25

  2Samuel 5/24