1Samuel 4/31   

در این وقت عساکر اسرائیل برای جنگ با فلسطینی ها آماده شدند. آن ها در اَبَن عَزَر و فلسطینی ها در اَفِیق موضع گرفتند. .1
فلسطینی ها برای مقابله با اسرائیل صف آراستند و جنگ شروع شد. در نتیجه، اسرائیل با از دست دادن چهار هزار نفر در میدان جنگ بوسیلۀ فلسطینی ها شکست خورد. .2
بعد از جنگ وقتی اردوی اسرائیل به قرارگاه خود برگشت، ریش سفیدان قوم گفتند: «چرا خداوند خواست که ما از دست فلسطینی ها شکست بخوریم؟ بیائید که صندوق پیمان خداوند را از شیلوه بیاوریم تا خداوند در بین ما باشد و ما را از خطر دشمنان نگهدارد.» .3
پس چند نفر را به شیلوه فرستادند و صندوق پیمان خداوند قادر مطلق را که در بین دو مجسمۀ کروبین (فرشته های مقرب) قرار داشت آوردند. حُفنی و فینِحاس، دو پسر عیلی، صندوق پیمان خداوند را همراهی می کردند. .4
وقتیکه مردم اسرائیل صندوق پیمان خداوند را دیدند، از خوشی چنان فریاد زدند که زمین بلرزه آمد. .5
چون فلسطینی ها آواز فریاد آن ها را شنیدند، گفتند: «این صدای فریاد که از اردوی عبرانیان می آید برای چیست؟» وقتی دانستند که آن ها صندوق پیمان خداوند را در اردوگاه خود آورده اند، .6
بسیار ترسیدند و گفتند: «وای بر ما، زیرا خدائی در اردوگاه آمده است. .7
وای به حال ما، چه کسی می تواند ما را از دست خدایان نجات بدهد؟ اینها همان خدایانی هستند که مردم مصر را در بیابان با بلاهای مختلفی از بین بردند. .8
ای فلسطینی ها، شجاع و با جرأت باشید، مبادا مثلیکه عبرانیان غلام ما بودند، ما غلام آن ها شویم. شجاعت نشان بدهید و مردانه وار بجنگید.» .9
به این ترتیب، فلسطینی ها به جنگ رفتند و اسرائیل را شکست دادند. عساکر اسرائیل همه فرار کرده به خانه های خود برگشتند. در این جنگ سی هزار عسکر اسرائیلی کشته شدند. .10
صندوق پیمان خدا به دست فلسطینی ها افتاد و دو پسر عیلی، حُفنی و فینِحاس هم کشته شدند. .11
مردی از قبیلۀ بنیامین از صف لشکر گریخت و با جامۀ دریده و خاک بر سر، همان روز به شیلوه رفت. .12
وقتی به آنجا رسید، عیلی را دید که در کنار سرک بر چوکی خود نشسته منتظر شنیدن اخبار جنگ می باشد، زیرا دلش بخاطر صندوق پیمان خداوند آرام نداشت. به مجردیکه آن مرد داخل شهر شد و خبر جنگ را به مردم داد، تمام مردم شهر فریاد برآوردند. .13
چون صدای فریاد بگوش عیلی رسید پرسید: «اینهمه غوغا بخاطر چیست؟» آن مرد دویده آمد تا واقعه را برای عیلی بیان کند. .14
در آن وقت عیلی نودوهشت ساله و چشمانش نابینا شده بودند. .15
آن مرد به عیلی گفت: «من امروز از میدان جنگ گریخته به اینجا آمدم.» عیلی پرسید: «فرزندم، وضع جنگ چطور بود؟» .16
قاصد جواب داد: «عساکر اسرائیل از دست فلسطینی ها شکست خوردند و فرار کردند. مردم زیادی کشته شدند و در بین کشته شدگان دو پسرت، حُفنی و فینِحاس هم بودند. علاوه برآن، صندوق پیمان خدا هم به دست دشمن افتاد.» .17
بمجردیکه عیلی از صندوق پیمان خداوند خبر شد، از چوکی به پشت افتاد و گردنش شکست و جان داد، چونکه بسیار پیر و سنگین بود. عیلی مدت چهل سال بر قوم اسرائیل داوری کرد. .18
عروس او، زن فینِحاس که حامله و زمان وضع حمل او نزدیک شده بود، وقتی شنید که صندوق پیمان خداوند به دست فلسطینی ها افتاده و خسر و شوهرش هم مرده اند، درد زایمان برایش پیش آمد. دفعتاً خم شد و طفلی بدنیا آورد. .19
او در حالیکه جان می داد، زنان پرستار او گفتند: «غم نخور، زیرا صاحب پسری شده ای.» اما او جوابی نداد و به حرف شان اعتنائی نکرد. .20
طفل را «اِیخابود» نامید، یعنی عزت و آبروی اسرائیل برباد شد. زیرا صندوق پیمان خداوند و همچنین خسر و شوهرش از دست رفتند. .21
پس گفت: «عزت و آبروی اسرائیل برباد رفت، زیرا که صندوق پیمان خداوند به دست دشمن افتاد.» .22

  1Samuel 4/31