1Samuel 19/31   

شائول به پسر خود یُوناتان و خادمان خود گفت که داود را بقتل برسانند. اما یُوناتان چون داود را دوست داشت، .1
به داود خبر داده گفت: «پدرم، شائول قصد کشتن ترا دارد. پس تا صبح مراقب خود باش. در جائی پنهان شو و خود را مخفی نگاهدار. .2
بعد من با پدرم در جائیکه تو پنهان می شوی می آیم و در بارۀ تو با او حرف می زنم و از نتیجۀ مذاکرۀ خود با او به تو اطلاع می دهم.» .3
یُوناتان پیش پدر خود از داود توصیف کرد و به او گفت: «خواهش می کنم به داود ضرری نرسانی، زیرا او هیچگاهی به تو کدام بدی نکرده است. رفتار او در مقابل تو نیک و صادقانه بوده است .4
او جان خود را بخطر انداخت و آن فلسطینی را کشت و خداوند پیروزی بزرگی نصیب اسرائیل کرد. خودت آنرا به چشم خود دیدی و خوشحال شدی. پس چرا دست خود را بخون یک بیگناه آلوده می کنی و می خواهی که داود را بی سبب بکشی؟» .5
شائول خواهش یُوناتان را قبول کرد و بنام خداوند قسم خورد که داود را نکشد. .6
بعد یُوناتان داود را فراخواند و همه چیز را به او گفت؛ سپس او را بحضور شائول برد و مثل سابق به وظیفۀ خود مشغول شد. .7
طولی نکشید که دوباره جنگ شروع شد و داود با یک حمله فلسطینی ها را شکست داد و آن ها با دادن تلفات سنگینی فرار کردند. .8
بعد یکروز شائول در خانۀ خود نشسته بود و نیزۀ خود را در دست داشت و به نوای چنگ داود گوش می داد که دفعتاً روح پلید از جانب خداوند بر شائول آمد. .9
و شائول خواست که داود را با نیزۀ خود بدیوار میخ کند، مگر داود از حضور شائول گریخت و نیزه بدیوار فرو رفت. او از آنجا فرار کرد و از کشته شدن نجات یافت. .10
در آنشب شائول یک تعداد مردان خود را به خانۀ داود فرستاد تا مراقب او باشند و فردای آن وقتیکه از خانه خارج شود، او را بکشند. اما میکال، زن داود از خطریکه متوجه او بود، باخبرش ساخت و گفت همین امشب از خانه خارج شو، ورنه فردا زنده نخواهی بود. .11
میکال داود را از راه کلکین پائین کرد و داود از خانه گریخت. .12
بعد میکال یک مجسمه را گرفت در بستر قرار داد و بالشی از موی بز زیر سرش گذاشت و آنرا با لحافی پوشاند. .13
وقتی فرستادگان شائول آمدند که او را ببرند، میکال گفت که داود مریض است. .14
شائول چند نفر را فرستاد و گفت: «او را در بسترش بحضور من بیاورید که او را بکشم.» .15
وقتی آن ها آمدند، دیدند که مجسمه ای در بستر قرار دارد و بالشی زیر سر آن بود. .16
شائول از میکال پرسید: «چرا مرا فریب دادی و دشمن مرا گذاشتی که برود و فرار کند؟» میکال جواب داد: «او به من گفت که یا مرا بگذار که فرار کنم یا ترا می کشم.» .17
به این ترتیب، داود فرار کرد و خود را سالم پیش سموئیل در رامه رساند و به او گفت که شائول چگونه با او رفتار کرد. پس سموئیل داود را با خود گرفته به نایُوت بُرد تا در آنجا زندگی کند. .18
و چون به شائول خبر دادند که داود در نایُوت است .19
باز چند نفر را فرستاد که او را دستگیر کنند. وقتی آن ها به آنجا آمدند، چند نفر از انبیاء را دیدند که نبوت می کنند و سموئیل در رأس آن ها ایستاده است. آنگاه روح خداوند بر فرستادگان شائول آمد و آن ها هم به نبوت شروع کردند. .20
چون شائول از واقعه خبر شد، یک تعداد دیگر را فرستاد و آن ها هم نبوت کردند. او برای بار سوم فرستادگانی را فرستاد که برای آنان هم همان اتّفاق افتاد‏‎.‎ .21
سپس خودش بطرف رامه براه افتاد. وقتی به چاه بزرگی در سیخوه رسید، از مردم پرسید: «سموئیل و داود کجا هستند؟» یکنفر جواب داد: «آن ها در نایُوت رامه هستند.» .22
در راه نایُوت روح خداوند بر او هم آمد و او هم در حالیکه در راه خود روان بود، نبوت می کرد تا اینکه به نایُوت رامه رسید. .23
او هم لباس خود را از تن کشید و در حضور سموئیل نبوت کرد. و تمام روز و شب در همانجا برهنه افتاده بود. مردم پرسیدند: «آیا شائول هم از جملۀ انبیاء است؟» .24

  1Samuel 19/31